انواع شخصیت :
1- شخصیتهای
قالبی ؛ شخصیتهای قالبی شخصیتهایی هستند که نسخه ی بدل یا کلیشه ی شخصیتهای دیگری
، میباشند . این شخصیتها از خود هیچ تشخصی ندارند ، ظاهرشان آشنا و صحبتشان قابل
پیشبینی است .نحوه ی عملشان مشخص است چرا که ما با آن قبلاً آشنا شدهایم . مثلاً
کسی که ادای جاهل ها را در می آورد یا تقلید هنر پیشه ی معروفی را میکند ، شخصیتی
قالبی را ارائه می دهد . تمام شخصیتهایی که می توان واژهی « نما » یا « مآب » را
پشت سر آنها اضافه کرد ، شخصیتهای قالبی هستند ؛ مثل روشنفکرنما ، مظلومنما ،
مقدسنما ، فرنگینما و ... که از رفتار و گفتار آشنای آنها به خصوصیتهای قالبی
شخصیت آنها پی می بریم !
تفاوت شخصیت و تیپ(2)
تیپ، به راحتی در ذهن جا می گیرد.
یعنی در اولین برخورد بدون اینکه نیازی به تفکر و تحلیل باشد، می توان آن را در
ذهن تصور کرد.
آدم
هایی که تیپ هستند، خیلی راحت در یک یا چند خط تعریف می شوند و به طور کلی حضورشان
در داستان، جاذبه چندانی برای خواننده ندارد. زیرا در وجود آنها راز و ابهامی برای
کشف شدن نیست. کند و کاو در روح و روان چنین آدم هایی معنا ندارد.
تفاوت « تیپ » و « شخصیت »
حسن بارونیان
از انواع مهم دیگر شخصیت که نگاهی واقعی به جنبه های
اجتماعی و اخلاقی انسان دارد تقسیم شخصیت به « نمونه ی نوعی» - تیپ – و « نمونه ی
فردی» است.
« شخصیت نوعی یا تیپ یا شخصیت تیپیک نشان دهنده ی
" خصوصیات و اختصاصات گروه یا طبقه ای از مردم است که او را از دیگران متمایز
می کند." شخصیت نوعی نمونه ای است برای امثال خود. برای آفریدن چنین شخصیتی
باید حقیقت را از چند نمونه ی واقعی و زنده گرفت و با هنرمندی درهم آمیخت تا شخصیت
نوعی مورد نظر آفریده شود.»
داستان هایی که «تیپ» می سازند
برخی قهرمانان و شخصیت های داستانی مانند دن کیشوت، از چنان قدرتی در توصیف واقعیت های بیرونی برخوردارند که تبدیل به «تیپ» می شوند و افراد بسیاری را در بر می گیرند. آنها پا از داستان بیرون می گذارند و در دنیای واقعی برای خود جای بزرگی به دست می آورند. در ادبیات کشورمان نیز شخصیت هایی را می بینیم که چنین موقعیتی پیدا کرده و در عرصه های مختلف تبدیل به «تیپ» شده اند.
مرگ در کاسه ی سر
جواد مجابی
گردآلود سفری چندروزه بودیم، آشفته و خاکی و خسته، کمی گرسنه و بسیار تشنه. جادة خاکی را پرسان پیدا کرده بودیم و در مسیر داغ و خلوت آن تا در باغ رانده بودیم. بار دیگر نشانی را که معمار روی تکه کاغذی برایمان نوشته بود نگاه کردیم، و پلاک و رنگ سبز در و شیروانی زردرنگ و دیوار خزهبسته که علامت اصلی بود، همان بود که باید باشد. در زدیم. معمار آمد دم در، تعارف کرد. رفتیم تو.
همیشه مادر
علیاشرف درویشیان
بازجو جزوهای به من نشان داد: «این را شما تایپ کردهای؟»
قاطعانه گفتم: «نه. نخیر.»
عکس پسربچهای را جلو صورتم گرفتند: «میشناسی؟»
«نه.»
عکس شعاع را نشانم دادند: «او را کجا دیدهای؟»
«هیچجا. نمیشناسم.»
عکسهای دیگری نشانم دادند و من گفتم که نمیشناسم.