شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012


21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﭘﯿﺸﮕﻮﯾﯽ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻣﺎﯾﺎ ﻭ ﻧﻮﺳﺘﺮ آﺩﺍﻣﻮﺱ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﺩﻧﯿﺎ ﺍﺳﺖ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﻤﻌﻪ ﻇﻬﻮﺭﻣﯿﮑﻨﺪ
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﺭتشت ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺳﻮﺷﯿﺎﻧﺖﻣﻨﺠﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻧﻈﺮﯾﺎﺕ ﻋﻤﻠﯽ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭘﻨﺠﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽﺯمین اﺳﺖ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺧﺘﻼﻻﺕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ زمین است...
....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﻟﻲ شما حالتو بکن
نهایتش اینه که دنیا وامیسته رضاصادقی پیاده میشه


منبع:

تاریکا

http://sun20.blogsky.com/

لحن در داستان

لحن در داستان


عده ای می گویند سقراط گفته است که «انسان هر طور باشد زبانش نیز همان طور است»، این نکته را چه سقراط گفته یا نگفته باشد، بدون تردید از نظر موضوعی که ما پیش رو داریم حایز اهمیت است، چرا که می توان همین مقوله را از منظر داستان نویسی گسترش و بسط داد و گفت: اولا شخصیت قصه هر طور باشد، زبانش نیز تغییر نمی کند و ثانیا قصه نویس، هر طور آدمی باشد، باز هم زبانش همان گونه است.

ادامه مطلب ...

لحن (tone) در نوشتار

لحن (tone) در نوشتار

زهره قراگوزلو



لحن، طرز برخورد نویسنده با موضوع و شخصیت هاست.لحن یعنی تُن (tonne) صدا، نوع و نحوه ی ادای کلمات از زبان شخصیت در داستان است. بحث بر سر به تصویر کشیدن شخصیت نیست بلکه چگونگی به زبان آوردن و نوع صدا است. به طور مثال وقتی گفته می شود «آقای محترم» به چه منظوری است. آیا از روی احترام بیان شده یا تمسخر؟ در داستان، هر شخصیت باید به اندازه کلمات و درک و فهم خودش سخن بگوید. لحن یک کودک با آدم بزرگ فرق دارد. حتی لحن زن و مرد و...

ادامه مطلب ...

لحن‌و فضاسازی در رمان «زیبا» نوشته محمد حجازی

لحن‌و فضاسازی در رمان «زیبا» نوشته محمد حجازی

ناهید چگینی‌علی‌آبادیپ


چکیده
رمان زیبا1 از جهت ساختاری و کاربرد عناصر داستان، اثری ناموفّق است، امّا از جهاتی نیز در برخی عناصر داستان، نسبتاً موفّقیتهایی حاصل کرده است. این مقاله درصدد رسیدن به این نتیجه است که آیا دو عنصر «لحن» و «فضاسازی» از جمله عناصر موفق رمان به شمار می‌آید یا محمد حجازی2 در پرداختن به آنها نیز چون بیشتر عناصر، ناموفق عمل کرده است؟
واژه‌های کلیدی: زیبا، لحن، فضاسازی.
ادامه مطلب ...

کاریکلماتورهایی از جنس خودمان


زن حلقه­ی عشقش را در گردن مرد انداخت و او را خفه کرد.(خ.حیدری)


زن حتی وقتی می­رفت مهریه­اش را بگیرد باز فکر می کرد چه لباسی بپوشد. (خ.موسوی)


خوش به حال عباس آقا که 70 کیلو «جواهر» دارد.(خ.موسوی)


دختر است که به جیغ، زندگی می بخشد. (خ.عسکری)


زن ها فقط روز ازدواجشون تقریبا از اولش می­دونن قراره بالاخره چی بپوشند.(خ.بیاتی)


مردها تنها موجوداتی هستند که با «منرلشان» میرن مهمونی. (خ. زیلایی)


چون مرد قبل از زن آفریده شده پس زن کاملترین است و مرد «چرکنویس» زن به حساب می آید.(خ.امیرخانی)


زنبور زن هایی را که لباس گلدار می پوشند نیش می زند. (خ.امیدی)

نقشبندان

نقشبندان

هوشنگ گلشیری

وقتی رسیدیم در خم رو‌به‌رو زنی سوار بر دوچرخه می‌گذشت. هنوز هم می‌گذرد، با بالاتنه‌ای به خط مایل، پوشیده به بلوز آستین کوتاه سفید. رکاب می‌زند و می‌رود و موهایش بر شانه‌ای که رو به دریاست باد می‌خورد و به جایی نگاه می‌کند که بعد دیدیم، وقتی که زن دیگر نبود، خیابانی که به محاذات اسکله می‌رفت و بعد به چپ می‌پیچید تا به جایی برسد که هنوزهست، ‌اما نشد که ببینیم. زن رفته بود. تقصیر هیچ کدام‌مان نبود که دیگر ندیدیمش، گرچه وقتی دیدم که نیست فکر کردم که شیرین به عمد نگذاشت. با‌این همه هنوز می‌بینمش که گوشه‌ی بلوزش باد می‌خورد. شلوارش کتان مشکی بود. صندل ‌این پایش را هم می‌بینم که بند پشت پایش را نبسته است. پا می‌زند و صورتش را راست رو به باد گرفته است و می‌رود. یک لحظه کنار پیاده رو‌ایستادیم تا شیرین پیاده شود و سیگاری برای هر دوتامان بگیرد و من فقط فرصت کردم یک بارهم بالاتنه‌ی خم شده و سر برافراشته رو به بادش را با موهای خرمایی بر متن آبی و آرام دریا ببینم. بعد وقتی به سر پیچ رسیدیم یادمان رفت، چون با سوت کشتی به دریا نگاه کردیم. داشت پهلو می‌گرفت و مازیار و زهره روی عرشه دست به نرده ‌ایستاده بودند. دست تکان نمی‌دادند. بعد به صرافت زن افتادم که دیدم خیابان تا آن‌جا که پیچ می‌خورد خالی است.‌اما روی اسکله عده‌ای‌ ایستاده بودند و ماشین‌هاشان را به محاذات اسکله، سپر به سپر، پارک کرده بودند و مثل شیرین که پیاده شده بود دست تکان می‌دادند. خواستم به بهانه‌ی پارک کردن جلوتر بروم. شیرین گفت‌: «مگر نمی‌بینی که جا نیست؟ همین جا باش ما حالا می‌آییم.»

ادامه مطلب ...

یکی از همین روزها

یکی از همین روزها

گابریل گارسیا مارکز


برگردان: محمدرضا قلیچ‌خانی



دوشنبه با هوای گرم آغاز شد و خبری هم از باران نبود. آرلیو اسکاور که دندانپزشک تجربی بود ، صبح زود سر ساعت شش مطبش را باز کرد. چند دندان مصنوعی را که هنوز در قالب پلاستیکی بودند از کابینت شیشه‌ای برداشت و یک مشت ابزار را به ترتیب اندازه چنان روی میز چید که انگار به نمایش گذاشته است. پیراهن راه راه بدون یقه‌ای را که دکمه فلزی طلایی رنگی در بالا داشت پوشید و بند شلوارش را بست. شق‌ورق و استخوانی بود و نگاهش هیچ تناسبی با شرایط محیط کارش نداشت و به نگاه مرده‌ها می‌مانست.
ادامه مطلب ...

بی

بی

علی‮اشرف درویشیان

عید، آهسته آهسته می‌آمد. با صدای گنجشک‌های روی دیوارها می‌آمد. می‌آمد و می‌نشست گوشة اتاق دلگیر ما.
خیلی زودتر از بزرگ‌ترها بوی عید را حس می‌کردیم. مثل اینکه هوا مهربان‌تر می‌شد. دیگر پاهای لخت‌مان در کفش‌های لاستیکی یخ نمی‌زد. آشورا با خودش پوست پرتغال می‌آورد. پوست انار می‌آورد. یخ های کنارش آب می‌شد. زباله‌ها از زیر برف بیرون می‌افتادند و گربه‌ها از دو سوی آن برنوبرنو دلسوزی راه می‌انداختند.
ادامه مطلب ...

بشر دوست

بشر دوست

رومن گاری


برگردان: ابوالحسن نجفی

هنگامی‌که آدولف هیتلر پیشوا در آلمان قدرت می‌یافت در شهر مونیخ مردی یهودی به نام« کارل لوی» بود که به حکم حرفه‌اش اسباب بازی می‌ساخت، مردی خوش‌خلق و خوشبین که به طبیعت بشری و به سیگارهای خوب و دموکراسی اعتقاد وافر داشت و گرچه از خون آریایی کمتر نصیب برده بود اعلامیه‌های ضد سامی‌ صدراعظم جدید را هم خیلی به جد نمی‌گرفت: یقین داشت که عقل و اعتدال و نوعی حس فطری عدالت را که به هر حال در قلوب بشری به ودیعت نهاده شده است سرانجام بر کور ذهنی و کج‌روی زود گذرآن‌ها غلبه خواهد کرد.


ادامه مطلب ...

ترس

ترس

احمد محمود

صدای اولین گلوله که تو هوا ترکید، دل خالد لرزید. یحیی زیر لب غرید و ناسزا گفت و پا را رو پدال گاز بیشتر فشرد. وانت پرکشید.
رگه‌های درشت باران ساحلی، آسمان را به زمین می‌دوخت. باران، وانت و اسفالت و کناره‌های جاده را که گل شده بود و انبوه نخل‌ها را که به فاصلة چند ذرع از جاده سر تو هم فرو برده بودند، سخت می‌کوبید.

ادامه مطلب ...