شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

لحن در داستان

لحن در داستان


عده ای می گویند سقراط گفته است که «انسان هر طور باشد زبانش نیز همان طور است»، این نکته را چه سقراط گفته یا نگفته باشد، بدون تردید از نظر موضوعی که ما پیش رو داریم حایز اهمیت است، چرا که می توان همین مقوله را از منظر داستان نویسی گسترش و بسط داد و گفت: اولا شخصیت قصه هر طور باشد، زبانش نیز تغییر نمی کند و ثانیا قصه نویس، هر طور آدمی باشد، باز هم زبانش همان گونه است.



به همین دلیل از دو نقطه نظر می توان موضوع لحن را در قصه بررسی کرد؛ به دلیل این که لحن نتیجه روانی زبان است و اگر این نکته را از قول بوفن در بحث پیرامون سبک قبول کرده باشیم که: «سبک، همان خود شخص است»، باید بگوییم که لحن در فضای تنگتر، عبارت است از سبک و شیوه بیان یک شخصیت و در فضایی بازتر عبارت است از سبکی که یک قصه نویس برای ارایه شخصیت هایش در جامه زبان انتخاب می کند. و از آنجا که هر نوع زبانی در ما نوع خاصی از تاثیر را ایجاد می کند، می توان گفت که لحن عبارت است از چکیده روانی سبک. البته شکی نیست که این لحن پدید نخواهد آمد، مگر آن که بخش اعظم عواملی که با موقعیت شخصیت، زمینه و محیط ذهنی او سروکار دارند وجود داشته باشد.

هر شخص یا شخصیتی، به علت سابقه و صاعقه خاص خود، بیانی خاص پیدا می کند و فضای کلامی خاصی در ذهنش پدیدار می شود که این فضا، با فضاهای زبانی دیگر فرق دارد. به دلیل این که تجربیات آن شخص، جدال های درونی، حوادث شخصی خانوادگی و اجتماعی اش از او آدمی می سازند که دارای خصایص کلامی خاص باشد. بدون این خصایص کلامی متکی بر تجربیات خاص زندگی، لحن به وجود نخواهد آمد و اگر لحنی از خصایصی جدا از سابقه تجربی یک فرد وجود داشته باشد، آن را لحنی انتزاعی، پا در هوا و دور از واقعیت عمل خواهیم نامید. به دلیل این که لحن پوشش خارجی وضع و محیط روانی و اجتماعی شخص یا شخصیت است و اگر بین آن قشر خارجی و هسته درونی، تطابق کامل وجود نداشته باشد، شخصیت یا شخص از یکپارچگی کامل برخوردار نخواهد بود.

از یک راننده تاکسی انتظار نداریم که زبان فلسفی داشته باشد و از یک فیلسوف انتظار نمی رود که به زبان عوام الناس به فلسفه بیندیشد. پیچیدگی های ذهنی یک فیلسوف پیچیدگی های عینی کلامی را نیز می طلبد و افکار ساده یک راننده، به زبانی ساده و عامیانه و بی شیله پیله ادا می شود. نمی توان زبان ساده راننده را برای اندیشه های پیچیده یک فیلسوف به کار برد چرا که چنین فیلسوفی هر قدر هم که فلسفی بیندیشد، زبان عامیانه اش، او را لو خواهد داد و در برابر خلق الله مشتش را باز خواهد کرد.

شوپنهاور گفته است که: «سبک فیزونومی فکر است و حتی از چهره آدمی برای درک شخصیت، فهرست مطمئن تری است.» اگر لحن، همان طور که اشاره کردیم، نتیجه و زاییده روانی زبانی باشد که یک شخص یا یک شخصیت به کار می برد، می توان گفت که به وسیله لحن، به وضع و موقعیت و خلقیات اشخاص بیشتر پی می بریم.

یک مرد شریر، به محض این که صحبت می کند، بوی شرارت در فضا می پراکند. حتی هر قدر هم ظاهر الصلاح باشد. یک مرد نجیب نیز به زبان نجیبان سخن می گوید. حتی اگر کریه ترین چهره ها را داشته باشد. لحن تا حدی شناسنامه شخصیت است، منتها از یک سو با سبک و زبان عمومی یک قصه ارتباط پیدا می کند و از سوی دیگر با خلق و خوی شخصیت، حرکات و سکنات اش مرتبط است.

به همین دلیل، برای بررسی عمیق لحن شخصیت، به طور اخص ضروری به نظر می رسد و بهتر آن است که در این فرصت، ماهیت زبان و سبک را از نظر قصه و شعر روشن کنیم و بعد به ایضاح بیشتر مطلب در مورد لحن بپردازیم.

به طور کلی در ادبیات با زبان به سه طریق رفتار می شود. یکی رفتار گریز از مرکز، دومی رفتار رجعت به مرکز و سومی رفتاری معلق بین گریز و رجعت. در رفتار گریز از مرکز، قشر یا قشرهای خارجی زبان مطرح است، طوری که زبان از قید و بند الگوها که ممکن است ازخارج بر آن تحمیل شود و آن را به سوی اعماق براند، خود را نجات می دهد و فقط الگوهای بسیار ساده، مثل الگوهای دستوری و صرف و نحوی را می پذیرد و در سطح تبدیل می شود به منتقل کننده مفاهیمی که نویسنده می خواهد برساند و هیچ نقش دیگری جز منتقل کننده مفاهیم پیدا نمی کند. یعنی زبان تبدیل می شود به یک وسیله انتقال معانی.

زبان به معنای عام کلمه است و به عنوان یکی از لوازم مقدماتی، و نه یکی از عناصر اساسی داستان به حساب می آید. جمیع نویسندگان بزرگ، به زبانی که با آن می خوانده اند و می نوشته اند تسلطی شگفت انگیز و جادویی داشته اند، که اگر نداشته اند، عنوان نویسنده بزرگ را هم هرگز کسب نمی کردند.

نویسندگانی که بیشتر متمایل به نوشتن روان نویسی یا ساده نویسی باشند، به همان نسبت هم باید بیشتر بر طول و عرض جغرافیایی و تاریخی زبان خود مسلط باشند؛ چرا که زبان ساده یا زبان روان زبانی است گلچین شده از درون یک پهنه بی نهایت وسیع واژگانی در رفتار رجعت به مرکز یا رفتار تا حدی درونی با زبان، اهمیت بیشتر بر روی الگوهای خاص زبانی است که از خارج بر زبان تحمیل می شود. به این معنی که این فقط قشر ظاهری زبان نیست که اهمیت دارد. صدای یک کلمه و صدای چندین کلمه در کنار هم و صدای چندین سطر زیر هم، تصاویر و یا تصاویر حسی و فکری و تخیلی در برابر هم، آمیخته شدن این تصاویر و صداها با هم و اجتماع مفاهیمی که فقط در میان آن ارکستر عظیم صداها و تصاویر می توانند وجود داشته باشند و در دنیای دیگر از صداها و تصاویر تبدیل به چیزهای دیگری می شوند، اساس این نوع رفتار با زبان را تشکیل می دهند.

در شعر، انتقال تصاویر و احساس ها، در چارچوب الگوی زبانی خاص امکان پذیر می شود. این الگو، بر دستور زبان صرف و نحو و ترکیب عادی کلمات و جملات تحمیل می شود. مفاهیم، تراشیده تر، درخشان تر، عاطفی تر، حسی تر، تصویری تر و حتی تخیلی تر می شوند.

در واقع شعر، تشکیل تصاویر و عواطف و اندیشه ها در جامه واژه ها است و از ترکیب شکل و محتوا با یکدیگر و استحاله متقابل آنها در یکدیگر است به وجود می آید. یک شعر، همیشه با هارمونی تصاویر و اصوات خود، به سوی مرکز خلاقیت زبان حرکت می کند. شعر همیشه در حال بسته شدن است و نثر همیشه در حال باز شدن. نثر می گسترد و مفهوم را می گستراند شعر، بسته می شود و مفهوم را به سوی اعماق لفظ یا ایهام های چندین گانه لفظ و تصاویر می کشاند و آنها را به کلمات خاص مهار می کند. در شعر، این زبان است که خواننده را به سوی خود می خواند و از طریق زبان است که مفاهیم عاطفی و حسی و تصویری به سوی خواننده حرکت می کنند. در حالی که زبان قصه، همیشه خواننده را به سوی نوع زندگی و یا نوع شخصیتی که پشت سر زبان قرار گرفته است، دعوت می کند. خواننده اگر در قصه، به دنبال زبان برود شکست خواهد خورد. او باید به دنبال عمل باشد و به دنبال زندگی خاصی که به وسیله زبان نشان داده می شود.

جیمز جویس می گوید: یکی نویسنده، با کل دانش خویش می نویسد و این کل، سوای معلومات وسیع در جهات مختلف، گستره واژگانی و ساختارهای زبانی را هم شامل می شود.

نویسنده، هر قدر که بخواهد موضوعی را عمیق تر بکاود، ناچار است با واژه های پیچیده تر و کم مصرف تری کار کند و هم جمله های پیچیده تر و دشوارتری بسازد.

یکی از اساسی ترین مراحل نویسندگی، از دیدگاه نویسندگان بزرگ، مرحله برقراری ارتباط به ویژه با زبان، غوطه خوردن در دریای زبان و فراگیری عمقی آن بوده است.

«همینگوی، مکرر گفته است که یک دوره نسبتا طولانی از عمر خود را به طور تمام وقت وقف فرا گرفتن نثرنویسی کرده است.» و دقیقا به همین دلیل است که می بینیم هنگامی که نخستین مجموعه داستان های بسیار کوتاه او در زمان ما همچنان منتشر می گردد.

ریچاد رایت، در باب مراحل آغازین نوشتن و تلاش در جهت تسلط بر زبان می گوید: «در جست وجوی زمان از دست رفته مارسل پروست را می خواندم، نثر درخشان و لطیف ولی پرقدرت آن را تحسین می کردم، جادوی خیره کننده اش مرا مبهوت می کرد، ساختمان گسترده، ظریف، پیچیده و روانی حماسه مرگ و تباهی این «مرد فرانسوی» مرا می ترساند؛ ولی ناامیدی ویرانم می کرد؛ چرا که من می خواستم درباره مردم دور و برم، و به همان کمال بنویسم، و این نمونه ناب که جلوه چشمم بود باعث می شد که فکر کنم که هرگز نمی توانم...»

رایت، با پیله کردن بر کلمات و جمله ها و پای فشردن در راه تسلط بر زبان به دلیل آن که مسایل بسیاری برای گفتن داشت به جایی رسید که او را بزرگترین نویسنده سیاه پوست امریکا و مدافع سرسخت حق حیات کودکان سیاه دانستند.

در ادبیات داستانی، این نفس زبان نیست که اهمیت دارد، بلکه قدرت انتقال هر چه دقیق تر مفاهیم، تصاویر، احساسات و عواطف به مدد زبان حایز اهمیت است. یعنی زبان، خود را تحمیل نمی کند، بلکه تجربه و احساس را با خود منتقل می سازد.زبان دانی داستان نویس هنرمند؛ به هیچ عنوان نباید به رخ خواننده کشیده شود که اگر چنین شود، آن نویسنده مسلما سخن باز است نه داستان نویس.زبان، در ادبیات داستانی، نه باید مستقل از داستان عمل کند و نه باید عناصر اساسی داستان را بی دلیل تحت الشعاع قرار دهد و زیر فشار حضور خود له شود.«آنچه همینگوی از جویس آموخت این بود که نویسندگی، «سخن پردازی» نیست، بلکه ضبط تجربه انسانی است به ساده ترین و زلال ترین زبان ممکن.»هیچ زبان شناسی، داستان نویس نمی شود، همچنان که هیچ واژه شناسی، داستان نویس نمی گردد.

انسان، در سبک خود، در زبانی که برای خود آفریده، متجلی می شود. زبانی که طالب زیرکی و تمرکز مخاطب باشد؛ خواهان تجدید نظر در ادراک شدنی ها، خواهان کشف ارتباطات میان واژه ها یعنی کشف ساختاری. و در این حال، ما حس می کنیم که نویسنده، زبانی کاملا نو البته به مدد ابزارها و وسایل همیشگی عرضه کرده است.

برای داستان نویس، برخلاف شاعر، تنها دانستن زبانی زنده و لطیف و زیبا کافی نیست. داستان نویس محکوم است تا با انواع زبان های تخصصی: زبان طب، زبان فیزیک، زبان ریاضیات، زبان سیاست، زبان معماری ... و نیز با تطورات زبانی در طول تاریخ آشنا باشد.

داستان نویس باید در زبان غوطه ور شود او باید در انواع زبان های شفاهی، ذهنی، شورشی، انقلابی، روستایی، گویشی، قشری، جادویی، خواب، رویا، جنون، مکتوب در انواع کتاب ها و رساله ها... تبحر داشته باشد.



رقیه تیموری


روزنامه جوان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد