راه را به پایان رسانید
و تهی آخرین پدیدار شد
آنجا عمری درنگ کرد و به پشت نگریست
شعله ای ناشناس افقی دور را خاکستری کرده بود
و راهی خسته و بازگردنده
از آن دیار گمشده به او پایان می پذیرفت
در بیابان تاریک
جز آن گذرگاه خاموش
چیزی باز نمانده بود:
راهی
که خاکستر آن شعله
بر ظلمت افزون شونده نقش کرد
و دهانهایی
که همچنان باز بر آن خشک شده بود
هنوز می درخشید
در کنار تهی آخرین اندکی درنگ کرد
و بر تاریکی بیابان نگریست
راه متروک
تنها و پیموده شده
تا دیار دور
گسترده بود
و ظلمت
بی شکل و نامحرم
از هر سو آنرا می فشرد
درون رنجهایش خنده ای زد
و روی بر تافت
نجوای مبهم افسونش
کرد
و کبودی پایان او را در خود گرفت
راه ناپدید شد
و تهی به دیار دور پیوست.
هوشنگ ایرانی، کتاب خروس جنگی بی مانند، به کوشش سیروس طاهباز،فرزان روز،چ اول، 1380