می ترسم آدم ها بروند
زمان برگردد
و من همچنان اینجا ایستاده باشم (بازگشت)
مانا آقایی
http://www.rahapen.org
مثل یک بمب خوشهای هستی
روی سقف اتاق میافتی
میزنی زخمهای پی در پی
در شبم اتفاق میافتی
ترکشت میخورد به هر گوشه
میخزم زیر دست و پای خودم
گریهای تلخ میکنم هر شب
مرگ را میخرم برای خودم
میزنم از سکوت شب بیرون
با جنینی که شکل خاطرههاست
وقت « کورتاژ» این جنین شدهاست
ترکشی در تن جنین برجاست
باورت نیست میروم اما
گفته بودم که زود میبازی
گفته بودم بگیر دست مرا
پیش از آن که مرا بیندازی
شیوا فرازمند
حرف که می زنی حواست هست ...
ظرفی چیزی بگذاری دم دستت ؟
دهانت که پر از شعر و غزل می شود
نکند بی هوا زمین بچکد
قافیه ای ...
شاه بیتی
قدم
قدم
قدم
جلو که میروم
پرت میشوم
از واژهها
که شکل تو را
کروکی میکشند
شبیه من
اینبار
تو
من..
و رد پاهایی که
به مقصد نمیرسند...
از:شیوا فرازمند
با خیال اینکه
تو
میخندی مرا...!
سوار اسب چوبی
خاطرهها
اگرچه
هیچ بلد نیستم بچگی کنم!
فرقی نمیکند...
وقتی که میخندی
تمام دنیا
در دستهای من جا میشود
از: شیوا فرازمند
مرداحساس را کشف کرد و زن عشق را،
مرد کار را کشف کرد و زن خانه داری را،
مرد پول را اختراع کرد و زن خرید را،
از آن زمان، مرد چیزهای بسیار زیادی کشف و اختراع کرد، و زن همچنان در حال خرید است !!!