گربه سیاه
ادگار آلن پو
برگردان: محمود سلطانیه
داستانی را که میخواهم به روی کاغذ بیاورم هم بس حیرتانگیز است و هم بسیار متداول. انتظار باور آن را ندارم. انتظار باوری که حتی حواس خود من نیز حاضر به گواهی آن نباشد، تنها یک دیوانگیست، و من دیوانه نیستم. بیگمان خواب هم نمیبینم. من فردا خواهم مرد و امروز میخواهم روح خود را آرامش بخشم. میخواهم وقایع را بدون تفسیر و چکیده بازگو کنم. وقایعی که با گذشت هر لحظهاش به خود لرزیدم، عذاب دیدم و گامی به سوی نابودی برداشتم. با این همه کوشش نخواهم کرد همه چیز را بیپرده بیان کنم. وقایعی که جز نفرت و بیزاری برنمیانگیزد. البته ممکن است به نظر پارهای بیش از آنکه وحشتآور باشد، شگرف بنماید. شاید هم بعدها ذهنیتی پیدا شود و توهمات مرا پیش پا افتاده ارزیابی کند. ذهنیتی آرامتر، منطقیتر و بسیار ملایمتر از ذهنیت من. ذهنیتی که چنین رویدادهایی را دهشتبار نیابد و آنرا تنها ثمره یک سلسله علیتهای معمولی و طبیعی ارزیابی کند.
آقای نویسنده تازه کار است
بهرام صادقی
«آقای نویسنده تازه کار است »، اما خواهش میکنم، از حضورتان صمیمانه خواهش میکنم که
فراموش نکنید عنوان استان این نیست، چیز دیگری است: « آقای اسبقی برمی گردد .»
البته من هم با شما هم عقیدهام که نویسنده در نامگذاری سلیقه به خرج نداده است، اما به حقیقت سوگند میخورم که این حرف را نه برای خوشآمد شما میزنم و نه برای آنکه با بدگویان هم داستان شوم و به نویسنده بتازم. این را میدانید که دنیای ما دنیای آشفتهای است و صلاح هیچکس در این نیست که بکوشد تا آنرا آشفتهتر کند. در این جنگل تو در توی درهم و برهمی که مسکن ما است بیش از هر چیز به تفاهم احتیاج داریم، به اینکه هم را بشناسیم و زبان یکدیگر را درک کنیم. در غیر این صورت نمیتوان گفت چه پیش خواهدآمد و کار به کجا خواهد کشید، اما دست کم این هست که زیانهای جبران ناپذیری خواهیم دید. مثلاً این خیلی ساده است و زیاد بعید و تعجب آور نیست که نویسندگان تازه کارمان از اینکه دنیای درونیشان ناشناخته مانده است مأیوس و نومید شوند و به کارهای دیگری بپردازند. بیهوده نیست که تعداد ورزشکاران و یا کسانی که واسطهی فروش اتومبیلهای مستعملاند روز به روز افزایش مییابد .
ادامه مطلب ...رییس جمهور متهم است!
توحید عزیزی
چهار قتل در عرض سه هفته اتفاق افتاد و هر چهار مقتول نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری یک سال قبل بودند. البته هیچ کدام مقام یا مسؤولیت درخور توجهی نداشتند ولی آن قدر معروف بودند که موضوع بحث اکثر مردم و صفحهی اول همهی روزنامهها را به خود اختصاص دهند.
از همه بهارها تا یک پائیز
محمود کیانوش
سیگاری دیگر آتش زد و یک چای دیگر خواست. دیگر اندیشه تارهای در مغزش راه نمییافت تا او را به خود بازگرداند. میخواست همه چیز را فراموش کند و دراین راه میکوشید. چهرههای آشنا با سیاهی و نفرتی تازه از دور اورا به هراس میانداختند و او ناگزیر بود آنها را به نیستی نفرین کند. رودخانه صداهای دور و نزدیک همچنان پرتلاطم بود، لیکن او تقلا و شنای میان این امواج را از دیرگاهاموخته بود. پیوندش را با قلبها گسسته بود، یا اصلاً نتوانسته بود با آنها پیوندی داشته باشد. به همین سبب کلمهها برایش معنائی نداشتند تا به قلب واندیشهاش نیشتر بزنند.
حمام
نجف دریابندری
صدای فریاد را من وقتی شنیدم که سر و صورتم را صابون زده بودم وچشمهایم بسته بود. اما فوراً چشمهایم را باز کردم و دیدم که یک نفر روی کف سیمانی حمام افتاده است و دارد دست و پا میزند و جیغ میکشد.
صابون چشمهایم را سوزاند. چشمها را دوباره بستم و سرم را زیر دوش گرفتم، و بعد چشمهایم را باز کردم.
سه قدیس تیره
ولفگانگ برشرت
برگردان: سیامک گلشیری
حفاظ سرد
اصلاً نگران نباش . من هم بعد از جهارده پانزده سال ، می بینی که ، هنوز طوریم نشده . سالمم . دست شان بهت نمی رسد . حتی صدای شان . همان طور که به من هم نرسید . وگرنه می خواهند که تکه پاره ات کنند . این حفاظ شیشه ای همیشه جلوت هست . این همه مدت جلو من هم بوده . دستت را رویش بکش! سرد است ، نه ؟ هر روز باید امتحانش کنی: کافی است که دستت را رویش بگذاری ببینی هنوز سرد است یا نه .
منیرو روانی پور
چهارمین نفر
حالا مدتها بود که فقط می خواست چهارمی را بشناسد. چهارمین نفر که بتواند گوشه ای از تابوت را بر شانه بگیرد و در شهر بگردد، همچنان که سالها بود مردان سه گانه، در کوچه ها، خیابانها و شهرهای مختلف به دنبال او می گشتند و باور کرده بود که تا چهارمین نفر را نشناسد، آنها به او نخواهند رسید و او را نخواهند یافت.
بیژن نجدی
استخری پر از کابوس
بعد از بیست سال، مرتضی در همان اولین روزی که دوباره وارد زادگاهش شد به جرم کشتن یک قو (او را دیده بودند که قوی مرده ای را از پاها گرفته؛ گردن بلند قو آویزان بود؛ نوک قو روی سفیدی برف خط می انداخت) بازداشت شد.
تداوم برخی آیین های کهن سوگواری در ایران امروز