شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

لنگستن هیوز

لنگستن هیوز

علی‌اصغر راشدان



لنگستن هیوز (Langston Hughes (1902 – 1967)) پرکارترین و شاید معروف‌ترین نویسندة سیاه‌پوست ادبیات مدرن امریکا بود. تنها شاعر سیاه‌پوستی که به طور کامل با درآمد حرفة ادبی طولانی و متنوع خود زندگی می‌‌کرد.

ادامه مطلب ...

پاهام زندگی مخصوص خودشونو دارن

پاهام زندگی مخصوص خودشونو دارن


لنگستن هیوز


از مجموعة «داستان‌های ساده‌لوح»


برگردان: علی‌اصغر راشدان

کفِ سرِ لیوان پری را که متصدی بار جلوش گذاشت، فوت کرد و گفت:
ـ اگه می‌خواهی سرگذشت منو بدونی، توصورتم نیگا نکن، به دستام نیگا نکن، به پاهام نیگا کن. اگه تونستی بگی چه قدر رواونا وایساده‌م.
ـ من نمی‌تونم پاهاتو تو کفشات ببینم که!
ادامه مطلب ...

خواب خون

خواب خون

بهرام صادقی



و این را هم ناگفنه نگذارم که ژ... عقیده داشت که عاقبت کوتاه‌ترین داستان دنیا را او خواهد نوشت. اگرچه اکنون درست به یاد نمی آورم که واقعاً مقصود خودش را چگونه بیان کرده بود و چه واژه هائی به کار برده بود، اما به صراحت باید بگویم که او در این خیال بود که کوتاهترین داستان دنیا را بنویسد.
احمقانه است؟ من صورت ژ را برای یک لحظه از پشت شیشه پنجره اتاقش که در طبقه سوم عمارت نوسازی قرار داشت دیدم، با چشمهای ملتهبی که حتی اندکی به من خیره شد و دماغ و لبهایش که روی شیشه پهن و قرمز شد و پس از آن در تاریکی بیجان دم غروب طرح صورت و هیکل او از پشت پنجره مثل رؤیائی دور و محو شد.

ادامه مطلب ...

خواب به خواب

خواب به خواب

محمد بهارلو

انگشتش را روى گونه‏ام حس کردم. گمانم اولش روى پیشانى، میان ابروها، بود. داشتم خواب مى‏دیدم. کشیدش پایین تا گوشه لب‏هایم. بعد که بوى خنکِ گلِ میخک هم توى بینى‏ام پیچید پلک‏هایم را باز کردم. نور چشمم را زد. سرم را روى بالش، رو به پنجره، چرخاندم و از لاى پلک‏ها دیدم که روى صندلىِ گهواره‏اىِ خیزرانى نشسته؛ همان‏جایى که شب‏هاى قبل مى‏نشست. پشتِ پنجره آسمان تاریک بود.

ادامه مطلب ...

یادداشتی بر «این برف، این برف لعنتی» میرصادقی از محمد بهارلو

داستان آشنایی با فقر

یادداشتی بر «این برف، این برف لعنتی» میرصادقی از محمد بهارلو



این برف، این برف لعنتی... داستان آشنایی با فقر است، کشفی است که به بی‌گناهی و سرخوشی کودکانة یک نوجوان- آدم اصلی و راوی داستان- خاتمه می‌دهد. نوجوان که شاگرد دکان قصابی است و کار اصلی‌اش وصول بدهی مشتری‌ها است با واقعه‌ای روبه‌رو می‌شود که به « نفرت» از خودش، و از کاری که به آن واداشته شده است، منجر می‌شود. اگرچه راوی در همان ابتدای داستان می‌گوید که کار او با« پررویی و لچری» از پیش می‌رود به واسطة تحسین و تشویق صاحب قصابی از او و شور و شوقی که از «پیله کردن» به مشتری‌ها به او دست می‌دهد به قُبح کار خود پی نمی‌برد، تا وقتی که آن واقعه، که در حکم« بزنگاه» داستان نیز هست، پیش می‌آید. آگاهی راوی از این‌که کار او« پررویی و لچری» می‌خواهد چیزی است که بعداَ، سال‌ها بعد، حاصل می‌شود- وقت به یاد آوردن « آن روزها»: « کثافت‌کاری بود. حالا که فکرش را می‌کنم حالم را به‌هم می‌زند.»

ادامه مطلب ...

این برف، این برف لعنتی

این برف، این برف لعنتی


جمال میرصادقی
آن روزها من چهارده- پانزده ساله بودم. به در خانه‌ها می‌رفتم، عقب مشتری‌ها راه می‌افتادم و بده‌کاری‌ها را جمع می‌کردم. اوستام پیش حاج‌آقام تعریف من را خیلی می‌کرد:


“ ماشاءالله بچة زبر و زرنگیه. وقتی می‌فرستمش تا پولو نستونه برنمی‌گرده”.

ادامه مطلب ...

تمرین تخیل

تمرین تخیل


زهره قراگوزلو


اولین چیزی که یک نویسنده باید به آن توجه نماید همان فکر اوست؛ یعنی چیزی که یک نویسنده باید برپایه آن داستان بنویسد و برای نوشتن آن باید به دونکته اساسی حتما توجه گردد:
1- تکراری نباشد (یعنی ناب باشد )

ادامه مطلب ...

برف‌های کلیمانجارو

برف‌های کلیمانجارو

ارنست میلر همینگوی


برگردان: احمد گلشیری

کلیمانجارو کوه پوشیده از برفی است که 6000 متر ارتفاع دارد و می‌گویند بلندترین کوه افریقاست. قلة شرقی آن ماسایی «نگاجه‌نگایی» یا خانة خدا نام دارد. نزدیک این قله لاشة خشک‌ شدة و یخزدة پلنگی قرار دارد. کسی توضیح نداده که پلنگ در این ارتفاع دنبال چه چیزی بوده است.
ادامه مطلب ...

هنر داستان‌نویسی بهرام صادقی

هنر داستان‌نویسی بهرام صادقی

غلامحسین ساعدی
اولین داستان بهرام صادقی در مجلة «سخن» چاپ شد. داستانی به‌ظاهر تلخ و خشک، با زبان نرم و عبوس ولی با توصیف‌های ریز و دقیق. برانگیختن گیجی و حیرت خواننده، در حضود مسجد و تابوت و مرده‌ای به‌ظاهر پیدا ولی ناپیدا. و شک و تردید که آیا این خود مرده است که در مجلس ختم خویش حضور به هم رسانده یا نه؛ آن‌هم با یک ابهام ملایم و بی‌هیچ گرته‌برداری از سبک و سیاق معمول رایج در داستان‌نویسی آن روزگار. رگه‌های کوچکی داشت از حالت انتظار که بیشتر در قصه‌های پلیسی دیده می‌شود

ادامه مطلب ...

مرزهای روایت‌گری1

مرزهای روایت‌گری1

روایت و توصیف از دیدگاه ژرار ژنت


برگردان:هاشم محمود

در واقع هر روایت‌گری، هر چند که باطنا این دو مورد ( روایت و توصیف ) به هم آمیخته باشند و نسبت آن دو به هم در هر روایت‌گری خیلی متغیر باشد، از یک سو شامل بازنمایی اعمال و رویدادها است که روایت (narration) را به مفهوم حقیقی کلمه می سازند و از سوی دیگر شامل بازنمایی اشیاء یا شخصیت ها است که همان چیزی است که امروز به آن توصیف می گویند. تقابل بین روایت و توصیف که وانگهی سنت مدرسی هم بر آن تاکید کرده است، یکی از خطوط برجسته ی شعور ادبی ما است. با وجود این در این جا صحبت از تمایزی نسبتا متاءخر است که شاید لازم باشد روزی زایش و رشد آن در نظریه و کار عملی ادبی مطالعه شود. در نظر اول به نظر می رسد که این تمایز بیش از قرن نوزدهم حیاتی فعال داشته، قرنی که در آن وارد کردن قطعه های طولانی توصیفی در یک ژانر نوعا روایی همانند رمان، امکانات و اقتضائات این شگرد را آشکار می سازد.2

ادامه مطلب ...