شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

مرگ در کاسه ی سر

مرگ در کاسه ی سر

جواد مجابی



گردآلود سفری چندروزه بودیم، آشفته و خاکی و خسته، کمی گرسنه و بسیار تشنه. جادة خاکی را پرسان پیدا کرده بودیم و در مسیر داغ و خلوت آن تا در باغ رانده بودیم. بار دیگر نشانی را که معمار روی تکه کاغذی برایمان نوشته بود نگاه کردیم، و پلاک و رنگ سبز در و شیروانی زردرنگ و دیوار خزه‌بسته که علامت اصلی بود، همان بود که باید باشد. در زدیم. معمار آمد دم در، تعارف کرد. رفتیم تو.

ادامه مطلب ...

همیشه‌ مادر

 همیشه‌ مادر

علی‌اشرف‌ درویشیان‌



بازجو جزوه‌ای‌ به‌ من‌ نشان‌ داد: «این‌ را شما تایپ‌ کرده‌ای‌؟»
قاطعانه‌ گفتم‌: «نه‌. نخیر.»
عکس‌ پسربچه‌ای‌ را جلو صورتم‌ گرفتند: «می‌شناسی‌؟»
«نه‌.»
عکس‌ شعاع‌ را نشانم‌ دادند: «او را کجا دیده‌ای‌؟»
«هیچ‌جا. نمی‌شناسم‌.»
عکس‌های‌ دیگری‌ نشانم‌ دادند و من‌ گفتم‌ که‌ نمی‌شناسم‌.

ادامه مطلب ...

عافیت

عافیت

بهرام صادقی



باد گرم ـ باد گرمی که به آهستگی و لختی می‌وزد ـ لنگ‌هایی را، که بر دیوار و شاخه های پژمرده درخت‌ها آویخته‌اند، تکان می‌دهد. چند دکان نیمه‌خراب و یکی دو خانه پراکنده اکنون در این گرمای کشنده و در زیر این آفتاب داغ سرسام‌آور، دیگر گویا نقطه‌های سیاهی بیش نیستند که در این منطقه خارج شهر در میان زباله‌ها و پستی و بلندی‌ها و جوی‌های بی‌آب و دیوارهای گلی فرو ریخته قرار گرفته‌اند. دکان‌ها و خانه‌ها عبوس و خسته به نظر می‌آیند. آیا بدین علت که درهایشان بسته است؟

ادامه مطلب ...

گربه سیاه

گربه سیاه

 ادگار آلن پو


برگردان: محمود سلطانیه


داستانی را که می‌خواهم به روی کاغذ بیاورم هم بس حیرت‌انگیز است و هم بسیار متداول. انتظار باور آن را ندارم. انتظار باوری که حتی حواس خود من نیز حاضر به گواهی آن نباشد، تنها یک دیوانگی‌ست، و من دیوانه نیستم. بی‌گمان خواب هم نمی‌بینم. من فردا خواهم مرد و امروز می‌خواهم روح خود را آرامش بخشم. می‌خواهم وقایع را بدون تفسیر و چکیده بازگو کنم. وقایعی که با گذشت هر لحظه‌اش به خود لرزیدم، عذاب دیدم و گامی به سوی نابودی برداشتم. با این همه کوشش نخواهم کرد همه چیز را بی‌پرده بیان کنم. وقایعی که جز نفرت و بیزاری برنمی‌انگیزد. البته ممکن است به نظر پاره‌ای بیش از آن‌که وحشت‌آور باشد، شگرف بنماید. شاید هم بعدها ذهنیتی پیدا شود و توهمات مرا پیش پا افتاده ارزیابی کند. ذهنیتی آرام‌تر، منطقی‌تر و بسیار ملایم‌تر از ذهنیت من. ذهنیتی که چنین رویدادهایی را دهشتبار نیابد و آن‌را تنها ثمره یک سلسله علیت‌های معمولی و طبیعی ارزیابی کند.

ادامه مطلب ...

آقای نویسنده تازه کار است

آقای نویسنده تازه کار است

بهرام صادقی



«آقای نویسنده تازه کار است »، اما خواهش می‌کنم، از حضورتان صمیمانه خواهش می‌کنم که

فراموش نکنید عنوان استان این نیست، چیز دیگری است: « آقای اسبقی برمی گردد .»

البته من هم با شما هم عقیده‌ام که نویسنده در نام‮گذاری سلیقه به خرج نداده ‌است، اما به حقیقت سوگند می‌خورم که این حرف را نه برای خوش‌آمد شما می‌زنم و نه برای آن‮که با بدگویان هم داستان شوم و به نویسنده بتازم. این را می‌دانید که دنیای ما دنیای آشفته‌ای است و صلاح هیچ‮کس در این نیست که بکوشد تا آن‮را آشفته‌تر کند. در این جنگل تو در توی درهم و برهمی که مسکن ما است بیش از هر چیز به تفاهم احتیاج داریم، به این‮که هم را بشناسیم و زبان یک‮دیگر را درک کنیم. در غیر این صورت نمی‌توان گفت چه پیش خواهدآمد و کار به کجا خواهد کشید، اما دست کم این هست که زیان‌های جبران ناپذیری خواهیم دید. مثلاً این خیلی ساده است و زیاد بعید و تعجب آور نیست که نویسندگان تازه کارمان از این‮که دنیای درونیشان ناشناخته مانده است مأیوس و نومید شوند و به کارهای دیگری بپردازند. بیهوده نیست که تعداد ورزشکاران و یا کسانی که واسطه‌ی فروش اتومبیل‌های مستعمل‌اند روز به روز افزایش می‌یابد .

ادامه مطلب ...

رییس جمهور متهم است!

رییس جمهور متهم است!


توحید عزیزی 



چهار قتل در عرض سه هفته اتفاق افتاد و هر چهار مقتول نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری یک ‏سال قبل بودند. البته هیچ کدام مقام یا مسؤولیت درخور توجهی نداشتند ولی آن قدر معروف بودند که ‏موضوع بحث اکثر مردم و صفحه‌ی اول همه‌ی روزنامه‌ها را به خود اختصاص دهند.‏

ادامه مطلب ...

از همه بهارها تا یک پائیز

از همه بهارها تا یک پائیز

محمود کیانوش



سیگاری دیگر آتش زد و یک چای دیگر خواست. دیگر اندیشه تاره‌ای در مغزش راه نمی‌یافت تا او را به خود بازگرداند. می‌خواست همه چیز را فراموش کند و در‌این راه می‌کوشید. چهره‌های ‌آشنا با سیاهی و نفرتی تازه از دور اورا به هراس می‌انداختند و او ناگزیر بود آنها را به نیستی نفرین کند. رودخانه صداهای دور و نزدیک همچنان پرتلاطم بود، لیکن او تقلا و شنای میان‌ این ‌امواج را از دیرگاه‌اموخته بود. پیوندش را با قلبها گسسته بود، یا اصلاً نتوانسته بود با آنها پیوندی داشته باشد. به همین سبب کلمه‌ها برایش معنائی نداشتند تا به قلب واندیشه‌اش نیشتر بزنند.

ادامه مطلب ...

حمام

حمام

نجف دریابندری


صدای فریاد را من وقتی شنیدم که سر و صورتم را صابون زده بودم وچشم‌هایم بسته بود. اما فوراً چشم‌هایم را باز کردم و دیدم که یک نفر روی کف سیمانی حمام افتاده است و دارد دست و پا می‌زند و جیغ می‌کشد.
صابون چشم‌هایم را سوزاند. چشم‌ها را دوباره بستم و سرم را زیر دوش گرفتم، و بعد چشم‌هایم را باز کردم.

ادامه مطلب ...

سه قدیس تیره

سه قدیس تیره


ولفگانگ برشرت



برگردان: سیامک گلشیری



کورمال کورمال از حومه تاریک شهر گذشت. خانه‌های ویران در برابر آسمان قد افراشته بودند. ماه به چشم نمی‌خورد و سنگ‌فرش از قدم‌های دیر هنگام در هراس بود. سپس به چوب لگد زد تا آنکه توفال پوسیده‌ای از آن ناله‌ای کرد و جدا شد. چوب طعم شیرین و ترد داشت. کورمال کورمال از حومه تاریک شهر برگشت. ستاره‌ای در آسمان نبود.

ادامه مطلب ...

حفاظ سرد

حسین مرتضائیان آبکنار

حفاظ سرد


اصلاً نگران نباش . من هم بعد از جهارده پانزده سال ، می بینی که ، هنوز طوریم نشده . سالمم . دست شان بهت نمی رسد . حتی صدای شان . همان طور که به من هم نرسید . وگرنه می خواهند که تکه پاره ات کنند . این حفاظ شیشه ای همیشه جلوت هست . این همه مدت جلو من هم بوده . دستت را رویش بکش! سرد است ، نه ؟ هر روز باید امتحانش کنی: کافی است که دستت را رویش بگذاری ببینی هنوز سرد است یا نه . 

ادامه مطلب ...