شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

خانه

خدا در بسیط زمین، در گداخته ترین ضلع خاک، جایی که آب آرزویی شیرین بود و درخت رویایی غرورانگیز؛ خانه ای ساخت. خانه ای به نام خودش، برای مردم! گویی می گفت: در سردترین لحظه های زندگی جایی که عاطفه ای از زمین نمی جوشد و باور درخت قد نمی کشد هنوز اساسی ترین نیاز انسان «خانه» است.
وقتی هزار درد دارید، بی خانمانی هنوز عمیق ترین درد زندگی است.


محمد علی شامانی، مشاوره مدرسه، زمستان 85، ش 2

گیسوبران

داستان کوتاهی از"محمدمهدی طالقانی"

با انگشت شصتم محکم ‹پالت› را می‌گیرم. کمی رنگ سیاه و زرد را روی پالت می‌ریزم. برای چندمین بار به گل آفتاب‌گردان نگاه می‌کنم که تمام حواسم را به خودش جلب کرده. لکه‌های زرد را کنار هم می‌گذارم.
مهتاب،عروسکش را روی مبل رها می‌کند و پشت سر من می‌ایستد؛ گیسم را می‌کشد؛ من برمی‌گردم. اما او با ذوق هنوز موهای مرا در دست گرفته:«خاله، چرا موهات اینقده بلنده؟... ...» گیسم را از دستش بیرون می‌کشم و می‌گویم: «خاله، اذیت نکن... آخه من وقت ندارم موهام رو کوتاه کنم. هی باید درس بخونم... برای همین موهام بلند شده!.. ادامه مطلب ...

رؤیاهایم را می‌فروشم

رؤیاهایم را می‌فروشم
گابریل گارسیا مارکز
ترجمه "احمد گلشیری
انتشارات نگاه


یک روز صبح ، ساعت نه ، که روى تراس هتل ریویرای هاوانا ، زیر آفتاب درخشان داشتیم صبحانه می‌خوردیم ، موجى عظیم چندین اتومبیل را، که آن پایین در امتداد دیوار ساحلى ، در حرکت بودند یا توى پیاده‌رو توقف کرده بودند، بلند کرد و یکى از آنها را با خود تا کنار هتل آورد. موج حالت انفجار دینامیت را داشت و همه آدمهاى آن بیست طبقه ساختمان را وحشتزده کرد و در شیشه‌ای بزرگ ورودى را به صورت گرد درآورد. انبوه جهانگردان سرسراى هتل با مبل‌ها ، به هوا پرتاب شدند و عده‌اى از طوفان تگرگ شیشه زخم برداشتند. موج به ‌یقین بسیار بزرگ بود، چون از روى خیابان دوطرفه میان دیوار ساحلى و هتل گذشت و، با آن قدرت ، شیشه را از هم پاشید. ادامه مطلب ...

درباره ویرجینیا ولف

ویرجینیا ولف کار نویسندگی حرفه ایش را از سال 1915 با انتشار نخستین رمانش"سفر خارج" آغاز کرد که نوشتنش هفت سال به درازا کشیده بود.این رمان کمابیش قراردادی است ولی در آثاری که پس از آن انتشار یافت به ویژه اتاق جیکاب(1922) و خانم دالووی و طرف فانوس دریایی(1927) و امواج(1931) و بین پرده‌ها (1941) ، ویرجینیا ولف روز‌به‌روز شیوه‌های نامتعارف‌تری برای نشان دادن خویش از"زندگی" و "واقعیت" پدید آورد.او در مقاله"آقای بنت و خانم براون" ناخرسندی بسیار خود را از"واقعیت" دنیای قصه‌های نویسندگان ناتورالیستی مانند جان گالزورذی و هربرث جورج ولز و آرنولد بنت بر زبان آورد. ادامه مطلب ...

پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند

داستانی از رومن گاری



پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند



رومن گاری

ابوالحسن نجفی

کتاب زمان/ 1352



بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپه‌های شنی، اقیانوس، هزاران پرنده‌ی مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگ‌زده، و گاهی چند علامت تازه: استخوان‌بندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست، آنجا که جزیره‌های گوانو* در سفیدی با آسمان همچشمی می‌کردند.

قهوه‌خانه روی پایه‌های چوبی، میان ماسه‌زار، بنا شده بود. جاده از صد متری می‌گذشت: صدای آن شنیده نمی‌شد. پل متحرکی به شکل پلکان از قهوه‌خانه تا روی ساحل پایین می‌آمد. از وقتی که دو راهزن از زندان «لیما» گریخته و او را در خواب با ضربه‌ی بطری بیهوش کرده بودند – و صبح آنها را مست و لایعقل در گوشه‌ی نوشگاه قهوه‌خانه افتاده دیده بود – شب‌ها پل را بالا می‌کشید.

ادامه مطلب ...

سال نو

سال نو با همه شور و شرش دوباره رسید به همون آغاز پارسالی و پیرار سالی و .....

..............

باز هم نمی دانم های همیشگی.................

?????????

دربست تا ابدیت چند

مجازات

یک داستان مینی مال از استفان لاکنر



مجازات

استفان لاکنر

برگردان: اسدالله امرایی

سنگین ترین مجازاتی که خدایان یونان باستان می‌توانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهوده‌ای را انجام دهد. سیزیف محکوم شده بود تا تخته‌سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدت‌ها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته‌سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی می‌رسید تخته‌سنگ می‌غلتید و به پایین دره می‌افتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش می‌شود. در صد سال اول، لبه‌های تیزی که دست‌های سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندی‌های سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته‌سنگ را قل می‌داد و بالا می‌برد. در هزار سال بعد تخته‌سنگ کوچک و کوچک‌تر شد و شیب هموار و هموارتر و .... این روز‌ها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخره‌ای بود به همراه قرص‌های مسکن و کارت‌های اعتباری‌اش در کیفی می‌گذارد و با خود می‌برد. صبح سوار آسانسور می‌شود و به طبقه‌ی بیست‌و‌هشتم ساختمان دفترش می‌رود که محل مجازاتش به حساب می‌آید. بعد‌از‌ظهر‌ها دوباره به پایین برمی‌گردد.



منبع:
داگ بلاگ

سالوادور دالی

این هم یه لینک خوب:

http://www.dali-gallery.com/