شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

گاهی بی مزه

مرداحساس را کشف کرد و زن عشق را،


مرد کار را کشف کرد و زن خانه داری را،


مرد پول را اختراع کرد و زن خرید را،


از آن زمان، مرد چیزهای بسیار زیادی کشف و اختراع کرد، و زن همچنان در حال خرید است !!!

گریز

زندگی من تمام گریز بوده است



                                  گریز از زندگی!

لمس


دست های من
پرده از وجودت کنار می زنند
تو را در برهنگی بیشتری می پوشانند
تن هایی را در بد نت کشف می کنند
دست های من
تنی دیگر برای بد نت ابداع می کنند.



اکتاویو پاز / ترجمه : احمد پوری

۱


می‌ترکانم
جوش‌های روی صورتم را
از حرص
بادکنک توی دهانم را
از صبح
و شمای توی سرم را
از وقتی فراموش کرده‌ام

اگر مرا سر راه نمی‌گذاشتند
مثلا کجا می‌گذاشتند؟
تفاوت بزرگم با موسی در این است
که شهر کودکی‌ام رود خانه نداشت
.
.
.
از لحاظ زبان ایراد دارم
دراز است
از لحاظ فرم؟
که می‌بینید!
و اگر در دنیا
چیز با محتوایی سراغ دارید

روی مال من هم حساب کنید!

 

لیلا اکرمی- نشریه ادبی عروض

مهدی آذر یزدی

خدایش بیامرزاد . خیلی از هم نسلهای ما خوندن کتبا را با «قصه های خوب برا بچه های خوب» شروع کردند . هیچ وقت اسمش از ذهنمون پاک نخواهد شد

شروعی دوباره

صدبار ازین خانه بدان خانه برفتید

یک بار ازین خانه بر این بام برایید

شعری از : ساقی قهرمان



زمین چار گوش است

زن سه گوش است

مرد یک سر دارد و دو گوش

ما گوش نداریم و

به ما گوش نمی دهند


منبع: شعر

در اتاقهای یک هتل

آنتوان چخوف
مجموعه داستان های کوتاه


در اتاقهای یک هتل

همسر سرهنگ ناشاتیرین ــ ساکن اتاق شماره ی 47 ــ برافروخته و کف بر لب ، به صاحب هتل پرید و فریاد زنان گفت:

ــ گوش کنید آقای محترم! یا همین الان اتاقم را عوض می کنید یا از هتل لعنتی تان بیرون می روم! اینجا که هتل نیست ، پاتوق اوباش است! ببینید آقا ، من دو دختر بزرگ دارم و از پشت دیوار اتاقمان ، از صبح تا غروب حرفهای رکیک و زننده شنیده میشود! آخر این هم شد وضع؟ شب و روز! گاهی اوقات حرفهایی می پراند که مو به تن آدم سیخ میشود! عین یک گاریچی! باز جای شکرش باقیست که دخترهای بینوای من ، چیزی از این حرفها نمیفهمند وگرنه می بایست دستشان را میگرفتم و میزدم به کوچه … بفرمایید ، میشنوید؟ الان هم دارد بد و بیراه میگوید! خودتان گوش کنید!

از اتاق دیوار به دیوار اتاق شماره ی 47 صدایی بم و گرفته به گوش می رسید که می گفت:

ادامه مطلب ...

مهم نیست

« مهم نیست »

اسمت را موج می‌برد
خودت را کشتی
موهایت را باد
و یادت را
دفتر گم‌شده‌ام
اسمم را
سنگی نگه می‌دارد
خودم را گوری،
و یادم را...
مهم نیست!!!


از: ناصر تمیمی
منبع: خزه

زهرا تب کرده!

داستانی از : فتح االله بی نیاز

تمام ظرف‏ها را بى‏سر و صدا شست و کابینت‏ها را به‏آرامى تمیز کرد؛ بعد عقب رفت و آشپزخانه کوچک‏شان را از زیر نگاه گذراند تا ببیند کارى باقى مانده است یا نه. دوست نداشت کسى بگوید هنوز فلان کار را نکرده است.
صورتى کوچک و قشنگ، چشمانى گرد و سیاه و نافذ، موهایى بلند و حرکاتى تند و تیز داشت. پیراهن خیسش را عوض کرد و دوباره موهایش را شانه زد. مادرش اعظم با قیافه خواب‏آلودى به او نزدیک شد و گفت: ادامه مطلب ...