شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

شخصیت (Character) چیست؟ (2)

شخصیت (Character) چیست؟ (2)

زهره قراگوزلو

انواع شخصیت

1. شخصیتهای قالبی[1]: شخصیتهایی که نسخه بدل یا کلیشهی شخصیتهای دیگری باشند و از خود هیچ تشخصی ندارد. ظاهرش آشناست، صحبتش قابل پیشبینی است. نحوهی عملش مشخص است، زیر بر طبق الگویی رفتار میکند که ما با آن قبلاً آشنا شدهایم. مثلاً کسی که ادای «جاهلها» را درمیآورد یا تقلید هنرپیشه معروفی را میکند. شخصیتهای قالبی، همیشه کاریکاتور نیستند گاهی نویسنده میتواند آنها را به عنوان شخصیتهای نوعی (تیپ) نشان دهد و با این کار شخصیتپردازی خود را ساده کند. نویسندگانی که به خود زحمت نمیدهند، درست شخصیتهای واقعی شناخته و شخصیتهای زنده و خونداری را نمیتوانند بیافرینند. کمبود استعداد هنری ناگزیر به قالبی شدن افراد میانجامد و تکامل آنها انسجام کافی نمییابد. همه شبیه هم هستند.[2]

2. شخصیتهای قراردادی (Stock Character): افراد شناخته شدهای که مرتباً در نمایشنامهها و داستانها ظاهر میشوند و خصوصیتی سنتی و جاافتاده دارند و به شخصیتهای قالبی خیلی نزدیکند و گاه تشخیص این دو از هم دشوار است. مثال شخصیتهای کلاسیک در تئاترهای یونان باستان. در قصههای قدیمی، غولها، دیوها، جنها، پریها، جادوگرها، آدمهای خسیس، آدمهای سخی، شخصیتهای قراردادی بودند که در توصیفهای آنها مبالغه میشد. از مشخصات شخصیتهای قراردادی تازه نبودن خصوصیتهای آنهاست. و رفتار و گفتار آنها پیشاپیش قابل حدس است. از این نوع شخصیتها: زن عاشقپیشه و فاسقش و شوهر حسودش، مرد هوسباز و معشوقهاش، زن زشت و پولدار، عجوزهی پیر و مکار، پیرمرد روحانی و دانا، مادر مهربان، پدر سختگیر، عشق پسر پولدار به دختر فقیر و بالعکس و از این قبیل... .[3]

3. شخصیتهای نوعی: یا تیپ نشاندهنده خصوصیات گروه یا طبقهای از مردم است که او را از دیگران متمایز میکند. با حقیقت را از چند نمونه واقعی و زنده گرفت و با هنرمندی در هم آمیخت تا شخصیت نوعی مورد نظر آفریده شود. (Typical Character) به بیان روشنتر، هر شخصیت قراردادی در زمان خود نماینده شخصیت نوعی گروه یا طبقه خاصی بوده است که به مرور ایام با تغییر خصوصیات گروه یا طبقه نوعی بودن خود را از دست داده است. مثل شخصیت «داش آکل» که در زمان ما، به تدریج خصوصیتهای خود را از دست داده. زیرا در جامعهی امروز، دیگر لوطیها آن از خودگذشتگیها و خصلتهای جوانمردانه گذشته را ندارند.[4]

4. شخصیتهای تمثیلی (Allegorical Character) : شخصیتهایی که جانشین شونده هستند. یعنی شخصیت یا شخصیتهایی جانشین فکر و خلق و خو و خصلت و صفتی میشوند. مثل آقای دیوصفت، خانم خوشطینت، یا فکر و نظری مخصوص، تصویر میشود. مثل «شیطانک، دیر آمد» یا «تنبل خان پیدایش شد» این نوع افراد دو بُعدی هستند. بُعد فکری و خصلتی که مورد نظر نویسنده یا گوینده است. وقتی میگوئیم: «تُخم جن دیر آمد» دو منظور داریم یکی خصلت (شیطنت) و دیگر عینیت دادن به آن است.[5]

5. شخصیتهای نمادین (Symbolical Chanacter): نویسنده را قادر میکند مفاهیم اخلاقی یا کیفیات روحی و روشنفکران را به قالب عمل درآورد. در قصههای گذشته فارسی تمثیل و نماد مورد استفادهی بسیار اولیاء و عارفان بوده؛ مثلاً: قصههای عقل سرخ و رساله الطیر جنبهای نمادین و تمثیلی دارند و اصولاً «دین» و «اسطوره» منبع بسیاری از قصههای تمثیلی گذشته ماست. در داستانهای امروزی شخصیتهای تمثیلی با نمادین اغلب با هم آمیختهاند و جدا کردن آنها از هم امکان ندارد. تفاوت تمثیل و نماد در این است که تمثیل نوعی تصویرنگاری است که در آن مفاهیم و مقاصد اخلاقی از پیش شناخته شدهای از روی قصد به اشخاص، اشیاء و حوادث منتقل میشود. امّا نمادگرایی تجسم احساس هستیها و جوهرهایی است که قبلاً درک نشده باشد و جز به شکل نمادین خاص هم قابل درک نباشد.[6]

6. شخصیتهای همه جانبه (Full dimensional Characters): توجه بیشتری را به خود جلب میکنند. این شخصیتها با جزئیات بیشتر و مفصلتر تشریح و تصویر میشوند. خصلتهای فردی آنها، ممتازتر از شخصیتهای دیگر داستان است. شخصیتهای اصلی داستان به طور کامل ترسیم میشوند و آدمهای دیگر، طرحهایی هستند که صحنه داستان را پُر میکنند. گاه نویسنده شخصیت را در طی سالها و از میان تجربههای رنگارنگ و در دورههای عمرش دنبال میکند و باعث میشود که خواننده آنها را همچون خویشاوندان خود از نزدیک بشناسد و یا ممکن است نویسنده ذهن شخصیت را بکاود و احساسات درونیشان را تشریح کند و خواننده را در جریان فعل و انفعالات روحی و معنوی آنها بگذارد.

ای. ام. فورستر در کتاب جنبههای رمان شخصیتها را به دو دسته تقسیم میکند:

1. شخصیت ساده، که نوعی تیپ یا کاریکاتور هم میگویند.

2. شخصیت پیچیده یا جامع که برعکس شخصیت ساده که خواننده را متعجب نمیکند، موجب شگفتی خواننده میشود و هر دو شخصیت ممکن است قدرت حیاتی و ماندگاری داستان را به خوبی فراهم آورند.[7]

یکی از ویژگیهای اصلی داستان شخصیت است. مثلاً یک تاجر حسابگر است. اگر این تاجر سخاوتمند یا عاشق شد و ریخت و پاش کرد و رفتارهای متضاد از خود نشان داد از تیپ فاصله میگیرد. یا ناظمی که مقررات را رعایت نکند، از تیپ عبور میکند. همه ما در شخصیتهای اجتماعی خودمان رفتارهای متفاوت داریم. همیشه بد نیستیم و همیشه خوب نیستیم. گاهی حسابگریم، گاهی بخشندهایم. روابط شکننده است. اگر شخصیت در سرتاسر داستان به صورت یکسان بماند ساختگی است. شخصیتها باید قابل باور باشند. مثلاً، آدم خوب باید رفتارهای خوب از خود نشان دهد. مثلاً با هدیه دادن خوبی او را نشان داد، با نوع ویژگیهای جسمی یا ظاهری، نوع لباس پوشیدن، چاقی و لاغری، نوع رفتار و روابط او با مردم و لحن او، حضور او در اجتماع و هنجار یا ناهنجاری جامعه، خوبی یا بدی شخصیت را میتوان، نشان داد.

* شخصیت جان رمان و داستان است. رمان بدون شخصیت همچون جهان پیش از پیدایش انسان است.

شخصیتهای داستانی را میتوان دوباره بر سه نوع تقسیمبندی کرد:

1. شخصیتهای اسطورهای: ساکن جهان خدایان، نیمه خدایان و پهلوانان باستانیاند، که فراتاریخیاند، که (شخص) به معنای من و شما هستیم نیستند. "Myth Character" افرادی هستند که شادیها و غمها، امیدها و بیمها و رضامندی و نارضایتیهایشان با ما فرق دارد. این چیزها را دارند، اما نه از جنس زمینیاش. تافتهای جدا بافتهاند در دنیایی جادویی یا دینی و تولد و مرگ و زندگی کردنشان با من و شما فرق دارد. (اودیسئوس قهرمان اودیسه ـ اثر هومر)

2. شخصیتهای رمانسی (Romance Character): ساکن همین کره خاکی ما هستند و در تاریخ و جامعه بشری ما زندگی میکنند. اما به معنایی که من و شما هستیم تا حد زیادی از نظر شخصیتی متفاوت هستند. مظهر یکی از قشرهای اجتماعی یا نماد یکی از ارزشها یا ضدارزشهای جامعه و زمانه خاصی هستند که در آن زندگی میکنند یا بهانهای برای نمایش موقعیتهای مختلف، از بلاهتآمیز و طماعانه گرفت تا عاشقانه و مفرح. میتوان آنان را ابرمرد یا ابرزن نامید. شخصیتهایی که نماد ارزشهای عالی و مظهر قشرهای برتر جامعهاند. یا نماد ضدارزشها و قشرهای پست یا فاسد جامعه هستند.

شخصیتهای رمانی (Roman Character): درست مثل من و شما، انسانی معمولی که در تاریخ خاصی در جامعه خاصی زاده و در طول تاریخ خاصی در آن جامعه­ی خاص زندگی میکنند و در تاریخ خاصی میمیرند و در گورستان خاصی دفن میشوند.

[8]
شخصیتهای رمانی نیز بر سه نوع هستند: 1) انسانهای متوسطی که بیشتر مردم کره خاکی ما از این نوعند. 2) انسانهای فرومایه که اندکی از آدمیان از این نوعند. در رمانهای ناتورالیست به تصویر کشیده میشوند. 3) انسانهای عالی رتبه که کم شمارند. انسانهایی که (شعر دل) آنان با (نثر روابط اجتماعی) در تعارض است. در جستجوی جامعهای هستند که شقه شقه جدید فاقد آن است، و در آرزوی دستیابی به هویتی که صورت خیالی آن در عمق ضمیرشان حک شده است.

ارسطو میگوید: «چیزهایی که مقلد [یعنی هنرمند خواه شاعر و خواه نقاش] عرضه میدارد اعمال است، اعمال انسانهایی که ناگزیر یا خوبند یا بد ـ تمایز اصلی­ئی که حالات مختلفِ منش [انسان] همواره از آن ناشی میشود، زیرا مرز بین خوبی و بدی مرزی است که کلّ نوع انسان را طبقهبندی میکند. پس چنین نتیجه میگیریم که شخصیتها [هم در تراژدی و کمدی و هم در نقاشی] یا باید برتر از حدّ خوبی خودِ ما باشند [اینان انسانهای عالیمرتبهاند]، یا پَستتر از آن [اینان آدم­های فرومایهاند]، یا درست در حدی که خود ما هستیم [و ما انسانهای متوسطیم]»

[9]
حضرت مولانا ابتدا میفرمایند خلق سه صنفند: صنف اول: ملائکهاند «که ایشان همه عقل محضند؛ بندگی و ذکر ایشان را طبع است و غذاست و نان خورش و حیات است ـ چنان که ماهی در آب» صنف دوم: بهائمند «که ایشان شهوت محضند؛ عقل زاجر ندارند؛ برایشان تکلیف نیست» و صنف سوم: آدمیانند که مرکبند از عقل و شهوت؛ نیمی شان فرشته است و نیمیشان حیوان.

3. حضرت مولانا موضوع را میشکافند و آدمیان را نیز به سه نوع تقسیم میکنند: بعضی آدمیان متابعت عقل چنان کردند که کلی مَلَک گشتند و نور محض گشتند؛ ایشان انبیا و اولیایند... و بعضی را شهوت بر عقلشان غالب گشت تا به کلی حکم حیوان گرفتند و بعضی در تنازع ماندهاند، و آنها آن طایفهاند که ایشان را در اندرون رنجی و دردی و فغانی و تحسری پدید میآید، و به زندگی خویش راضی نیستند؛ اینها مؤمنانند. اولیا منتظر ایشانند که مؤمنان را در منزل خود رسانند و جون خود کنند، و شیاطین نیز منتظرند که ایشان را به اسفل السافلین سوی خود کشند. اما آنچه بسیار است همین نوع سوم آدمیان است که همه «در تنازع ماندهاند» منتهی کم و بیش: بعضی بیشتر از عقل متابعت میکنند و کمتر بردهی شهوتند و بعضی کمتر از عقل متابعت میکنند و بیشتر بردهی شهوتند. و رمان که شکل داستانی خاص عصر جدید است، منحصراً به نوع سوم یعنی آدمیان میپردازد، که انسانهای متوسط و انسانهای فرومایه و انسان­های عالیمرتبه هستند.

در شکلهای پیشین داستانی شخصیتهای خاص فراوان بودهاند و گرایش آنها به نمونهسازی و نمادآفرینی بوده است، حال آن که شخصیتهای رمان معمولاً نه نمونه قشرهای اجتماعیاند و نه نماد ارزشها یا ضدارزشهای زمانه. آنان فردهای خاصیاند که فقط و فقط نمونه و مظهر خودشانند. (نیمی فرشته ـ نیمی حیوان) نمیتوانند نماد ارزش یا ضدارزش خاصی باشند. در شخصیتهای تمام شکلهای داستانی، اعم از حماسه و تراژدی و کمدی و رمانس و رمان، جنبههای عام سرشت انسان و مسئلهها و مبارزههای عام وی با جنبههای خاص سرشت شخصیتها و مسئلهها و مبارزههای خاص آنان تلفیق و ترکیب میشود ـ در شکلهای داستانیِ بیش از رمان به جنبههای عام سرشت انسان و مسئلهها و مبارزههای عام او نقش مرکزی داده میشد. حال آن که در رمان به جنبههای خاص سرشت شخصیتها و مسئلهها و مبارزههای خاص آنان نقش مرکزی داده میشود.

هنری فیلدینگ شخصیتهایش را به صورت فردهای خاص نمیآفریند. نمایندهی گونهای از گونههای انسان میآفریند و گفته است:

«اینجا برای آخرین بار اعلام میکنم که من رفتارها را توصیف کردهام نه انسانها را، گونه را توصیف کردهام نه فرد را.»

[10]
در داستانهای مُدرن، در رُمان نوی فرانسه شخصیت را حذف کردند. آنها نشان میدهند که شیء مهمتر از انسان است. در داستان مُدرن شخصیت اهمیت فوق­العاده دارد که روی کار کردن و عمیق کردن شخصیت میپردازد. نویسنده یک سری وجوهی را میدهد که تضاد ایجاد شود. مثال شخصیتهای جنایات و مکافات یعنی خصلتهای خوب و بد و عام و خاص را توأم تصویر میکند و تقسیم کرده است. باید اجازه داد شخصیتها آرام، آرام و به تدریج خودشان را معرفی و آشکار کنند.
برای آفرینش شخصیتها نویسنده باید به جسم او وارد شود و عمل و عکسالعمل او را بیان کند و بیطرفانه بنویسد. شخصیت فرد ممکن است از عادات و مشاغلی که فرد پیدا میکند تحت تأثیر قرار گیرد. داستانی که مردمش بیروح باشند، اگر طرحی قوی هم داشته باشند خواننده را راضی نمیکند.
باید شخصیتها ماندگار شوند و خواننده بتواند با آنها همذات پنداری داشته باشد و در ذهن خواننده بماند. اگر نشانه خاصی روی شخصیتها میگذاریم مثل داشتن خال یا بریدگی یا سوختگی باید علتی داشته باشد و مناسب باشد. حتی دو نفر هم نمیتوان یافت که همه صفات و خصوصیات یکی و مانند هم داشته باشند.
* در رمان نو و داستانهای پُست مدرن نقش محوری و حتی جایگاه معمولی خود را از دست داده است. اما شخصیت در داستان اساسیترین رکن یک داستان است. فردی است که دارای وجوهی است متمایز از است و بار اصلی داستان را به دوش میکشد و با کنشها و دیالوگها و تکگوییهای آنها، بیشترین سهم در شخصیتپردازی (Charachterization) و صحنه (setting) یعنی موقعیت و ظرف مکانی و زمانی کنشهای داستان تعلق دارد.

[11]

شخصیتها در رمان پُست مدرن
شخصیتها، سیال، لغزنده، غیرقابل اعتماد، با هویتهای تخیلی هستند و وجودشان در برگیرنده افکار، اعمال و گفتار واقعی و غیرواقعی، رؤیاگونه و کابوسوار است. گاهی در صدد گسستن از همه چیز است. مثال: شخصیت میتواند هم فاشیست باشد هم پیرو دین بودا و هم یک کمونیست افراطی، شخصیتها با بی­ثباتی و کثرتگرایی هستیشناسانه مشخص میشوند و اساساً شکننده و دچار بحران هویتاند؛ هویت نه به معنای (چارچوب انسانی) بلکه حتی هویت بین این جهان و آن جهان بودن است. نوسان بین جهان انسانی و جهان حیوانی (موجود خیالی) و تاریخ آن چیزی نیست که ما از گذشته میدانیم، بلکه خود طرح (پی رنگ) داستانی دارد. باید دید از زبان چه کسی گفته میشود و برای چه منظور و هدفی؟ و به نام چه کسی یا چه کسانی نوشته میشود؟

[12]
* چهرههای پسا مدرن همواره، نه فقط با دیگر شخصیتها، بلکه با «خویشتن» مفروض خود نیز تفاوت دارند. تا پیش از این، شخصیتها همچون جوهرههایی «حاضر ـ بر ـ نفس خویش» در نظر گرفته میشدند یا این که، به تعبیر اگزیستانسیالیستی، نهایتاً به حد یک خود بودگی ماهوی تقلیل یافته و از اینرو تجسمی فی نفسه و قابلیت مبادلهیی همچون کالاها مییافتند، حال آن که شخصیتهای پسا مدرن همواره «غیاب» خود از نفس خویش را به نمایش میگذارند. 

* شخصیتهای پسا مدرن نوعاً گرفتار عدم انسجاماندک خصائل شخصیتی نه تکرار، بلکه نقض میشوند؛ نامهای خاص، اگر که اصلاً نام خاصی در بین باشد، کاربرد مستمری ندارند؛ علائم مشخصکنندهی جنسیت به شکلی مغشوش درمیآیند؛ شخصیت ظاهراً جاندار به شیئی بیجان بدل میشود؛ و نظایر آن. در هر مرحلهیی از بازنمایی شخصیت، کران مندی شخصیت، و هویت معین شخصیتها در نتیجهی تکثیر اطلاعات ارائه شده دربارهشان، که منجر به ناعقلانیت، عدم انسجام، یا تناقض با خود میشود، به تعویق میافتد. هیچ نقطهی نهایییی وجود ندارد که بتوان از آن نقطه شخصیت را تا حد یک خصوصیت ماهوی قابل دسترس به لحاظ شناخت، شناسانه و یا به فهرستی از خصوصیتها یا «خصایص» فرو کاست. آنچه در این جا مطرح است فرض کلی «بازنمایی» است. جنبش پسا مُدرن، چنانکه در اکثر اشکالِ هنری و رویههای فرهنگی دیده میشود، تقریباً مترادف با پرسشکشیدن بازنمایی است.

* خواننده همچون شخصیتهای موجود در روایت پسا مدرن در لایه لایههای یک وضعیت زمانی یا تاریخی قرار گرفته، و همانند آن شخصیتها، به روایت جامعی از یک خودبودگی حقیقی یا ماهوی دسترسی ندارد که بتواند بر آن اساس، هستی حاضر خود را جهتدهی کند.

[13]
[1] . Stereo type
[2] . عناصر داستان، جمال میرصادقی، چاپ ششم، 1388، نشر سخن، ص 96
[3] . عناصر داستان، جمال میرصادقی، چاپ ششم 1388، انتشارات سخن، ص 104 تا 99.
[4] . همان.
[5] . همان.
[6] . عناصر داستان، جمال میرصادقی، چاپ ششم 1388، انتشارات سخن، ص 105.
[7] . عناصر داستان، جمال میرصادقی، چاپ ششم 1388، انتشارات سخن، ص 115 تا 110
[8] . هنر رمان، ناصر ایرانی، چاپ اول 1380، نشر آبانگاه، ص 460.
[9] . هنر رمان، ناصر ایرانی، چاپ اول 1380، نشر آبانگاه، ص 460
[10] . هنر رمان، ناصر ایرانی، چاپ اول 1380، نشر آبانگاه، ص 464 تا 461.
[11] . روایت شناسی، فتح اله بی نیاز
[12] . همان منبع.

[13] . ادبیات پسا مُدرن، تدوین و ترجمه پیام یزدانجو، نشر مرکز، ص 303، چاپ دوم 1387


منبع:

http://www.arthamadan.ir/

br /
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد