شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

پیرامون وازه و واژه سازی

دکتر کوروش صفوی

 

پیرامون وازه و واژه سازی، شیوه های برابر سازی و برابر یابی، خط فارسی و درست نویسی، فارسی سره و پسرفت آموزش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه های ایران


 فیروزه ناظرى* : تعریف شما از «واژه» چیست؟

- اگر بخواهم به شکلى کاملن فنى به این پرسش شما پاسخ بدهم، باید اصطلاحاتى تخصصى مانند «تکواژ»، «تکی»، «آهنگ صدا»، «مفهوم» و... را به میان بکشم که درکشان نیاز به ساعت ها بحث دارد و از حوصله ی مخاطب شما نیز خارج است. بنابراین اجازه بدهید به همین تعریف ساده بسنده کنیم که «واژه» همان واحد سازنده ی جمله است که در خط فارسى آن را با اندکى فاصله با واحدهاى دیگر مى نویسیم و یک معنى مشخص دارد.

 

* خب، حالا فرض کنید فردى از میان مردم عادى، بار نخست که «سیگار» را دید، آن را «دودسازه» بنامد. آن وقت چه اتفاقى مى افتد؟ منظورم این است که اصولن نقش افراد غیر متخصص در واژه سازى چیست؟

- واژه هایى مانند «سگ دست»، «شغال دست»، «سیبک»، «آچار کلاغى» و صدها واژه ی دیگر را افرادى ساخته اند که در یک نهاد علمى و ویژه ی واژه سازى کار نمى کرده اند. این واژه ها به خوبى در فارسى جا افتاده و به کار مى روند. زمانی کسی برای چیزى که بخشى از اتومبیل و شبیه به دست سگ است، واژه ی «سگ دست» را ساخته و این واژه به تدریج در جامعه فارسى زبانان جا افتاده است. مطمئن باشید صدها واژه ی دیگر هم ساخته شده که جا نیفتاده اند. بنابراین نباید تصورما این باشد که تنها کسانی که متخصص کار واژه سازى اند، حق دارند واژه ی جدید بسازند. من توى خانه ام نشسته ام و یک دفعه توى آشپزخانه متوجه ی پودرى مى شوم که زنم خریده و اسمش «فوش» است و مى شود آن را به عنوان چاشنى روى سالاد پاشید. من آن را توى ظرفى مى ریزم که درش سوراخ سوراخ است و آن را کنار «نمکدان» و «فلفلدان» روی میز قرار مى دهم و آن را «فوشدان» مى نامم. اگر افراد خانواده ی من هم بپذیرند که آن جاى مخصوص «فوش» را «فوشدان» بنامند، واژه ی «فوشدان» دست کم در خانه ما جا مى افتد.

* شیوه هاى واژه سازى در فارسى کدام اند؟ آیا ما براى برابر یابى یا برابر سازى براى واژه هاى بیگانه از همین فرایندها استفاده مى کنیم؟

 - اگر نخواهیم به زیربخش هاى هر شیوه ی واژه سازى توجه کنیم، مى توانیم به شکلى ساده انگاشته، واژه هاى زبان فارسى را در دو گروه عمده طبقه بندى کنیم. گروه نخست، از واژه هایى تشکیل شده است که «بسیط» اند؛ مثلن «مداد» ، «از» یا «موش» و جز آن. این واژه ها از یک تکواژ تشکیل شده اند و نمى شود آنها را به واحدهاى معنى دار کوچک ترى تجزیه کرد. مثلن اگر «کتاب» را با «کتاب فروش» یا «کتاب فروشى» مقایسه کنید، مى توانید به سادگى دریابید که «کتاب فروش» از دو واحد «کتاب» و «فروش» تشکیل شده و «کتاب فروشى» افزون بر «کتاب» و «فروش»، یک «ى» هم دارد. این نوع واژه ها را مى شود در برابر گروه نخست، «غیر بسیط» نامید و گفت «کتاب» یک واژه ی بسیط فارسى است و «کتاب فروش» یا «کتاب فروشى» غیر بسیط اند. تکواژهاى فارسى را مى شود به دو گروه بخش کرد. یک گروه از آن ها را «تکواژ قاموسى» مى نامند. این تکواژها در نوع خود داراى معنایى مستقل اند. گروه دوم تکواژها را «تکواژ دستورى» نامیده اند که معنى شان محدود به یک نقش دستورى است. بدبن ترتیب «کتاب» و «فروش» تکواژ قاموسى و «مى - » و «- گر» تکواژ دستورى به شمار مى آیند. اگر این حرف مرا به همین شکل ساده شده و غیر تخصصى اش بپذیرید، آن گاه مى شود گفت واژه هاى «غیر بسیط» از همنشینى بیش از یک تکواژ ساخته مى شوند و این تکواژها ممکن است قاموسى یا دستورى باشند. اکنون مى رویم به سراغ بخش نخست پرسش شما و بحث درباره ی فرایندهاى واژه سازى در زبان فارسی. یکى از شیوه هاى واژه سازى در زبان فارسى «ترکیب» است. در این روش، ما تکواژهاى قاموسى را کنار هم قرار مى دهیم و واژه ی جدید مى سازیم. واژه هایى مانند «مهمان سرا»، «کتاب فروش»، «شیر هویج»، «سنگ شکن»، «برف پاک کن» و غیره به همین شکل ساخته شده اند. یکى دیگر از شیوه هاى واژه سازى در زبان فارسى «اشتقاق» است. ما در این شکل واژه سازى، یک تکواژ قاموسى را به عنوان پایه انتخاب مى کنیم و با افزودن تکواژ یا تکواژهاى دستورى به آن، واژه ی جدید مى سازیم. واژه هایى مانند «نمکدان»، «سبزى»، «خانگى»، «گیره» و «پفک» به این شکل ساخته شده اند. ما مى توانیم از هر دو روش «ترکیب» و «اشتقاق» با هم استفاده کنیم و واژه هایى مانند «کتاب فروشى» یا «جنگل دارى» یا «ناجوانمردانه» و غیره را بسازیم. به این ترتیب، ما در زبان فارسى یا با واژه هاى «بسیط» سر و کار داریم و یا با واژه هاى «غیر بسیط». این واژه هاى غیر بسیط، یا «مرکب» اند یا «مشتق» و یا «مشتق – مرکب». ما براى برابر سازى برای واژه هاى بیگانه نیز از همین شیوه ها استفاده مى کنیم. فرض کنید برای واژه ی «سیگار» بخواهیم برابری در فارسى بسازیم. این کار را مى شود با انتخاب یک واژه ی بسیط انجام داد. ما مى توانیم از فرایند «ترکیب» استفاده کنیم و مثلن «دودساز» را به کار ببریم یا به کمک فرایند «اشتقاق» مثلن «دودگر» را بسازیم. البته شاید به تر باشد «دودگر» را براى فردى که سیگار مى کشد به کار ببریم. شاید بشود از فرایند «ترکیب و اشتقاق» استفاده کرد و براى «سیگار» واژه ی «دودسازه» را ساخت. من این جا فقط مى خواستم نشان دهم که شیوه و فرایندهاى واژه سازى در فارسى کدام اند و اصلن منظورم این نیست که این برابر هاى بنده برابر هاى مناسبى اند یا اصلن باید برابری براى «سیگار» در نظر گرفت * همین حالا در میان جوانان و نوجوانان فارسى زبان مجموعه ی وسیعى از واژه ها و اصطلاحاتى کاربرد یافته است که همین گونه ساخته شده اند، آیا این «فوشدان» چیزى مانند «قاط زدن» نیست؟ - چرا هست. هیچ اشکالى هم ندارد. من نمى دانم چرا این گونه ی فارسى جوانان امروز ما این اندازه مهم شده است !. اجازه بدهید مطلب را از دید دیگرى بررسى کنیم. هر زبان طبیعى، مانند فارسى، عربى، انگلیسى یا صدها زبان دیگرى که در دنیا سخن گو دارند، به لحاظ نظرى از تعداد متعددى گونه ی زمانى، گونه ی جغرافیایى، گونه ی شغلى، گونه ی تحصیلى، گونه ی اجتماعى، گونه ی سنى و جز آن برخوردار است. در هر مقطع زمانى، گونه ی سنى جوانان و نوجوانان، با گونه ی سنى پدر و مادرانشان، و گونه ی سنى پدربزرگ ها و مادربزرگ هایشان تفاوت هایى دارد. نسلى که امروز پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را تشکیل مى دهند، وقتى نوجوان بودند، اصطلاحاتى را به کار مى بردند که پدر و مادرهایشان به کار نمى بردند. مثلن «شفته»، «کانتورى»، «بادمجان دورقاب چین»، «شیربرنج»، «نکبت»، «آب خنک»، «پاچه ورمالیده»، «دسته هونگ»، «قرشمال»، «قاراشمیش» و صدها نمونه ی دیگر. افراد نسل من هم که اکنون میانسال به شمار مى آیند، وقتى نوجوان بودند، صدها واژه و اصطلاح ویژه ی خود را داشته اند. مثلن «نازک نارنجى»، «آنتن»، «جگر»، «هلو»، «چلغوز»، «ازگل»، «نخ دادن»، «نسناس»، «خالى بند»، «راحت الحلقوم» و .... تعداد کمى از این واژه ها و اصطلاحات از یک نسل به نسل بعد منتقل مى شوند و بقیه فراموش مى شوند. مثلن اکنون بچه هاى من دیگر نمى دانند ما وقتى جوان بودیم «راحت الحلقوم» را براى اشاره به چه نوع فردى استفاده مى کرده ایم، زیرا این ها به جاى همین اصطلاح «پاناسونیک» را به کار مى برند. آن چه را ما «ازگل» مى نامیدیم، این ها «جواد» مى نامند. بنابراین این نوع واژه ها و اصطلاح ها مطلب تازه اى نیست که ناگهان در یک زبان اتفاق افتاده باشد.

* نظر شما درباره ی برابر سازى چیست و این کار را تا چه اندازه ضرورى مى دانید؟

- به نظر من، برابر یابى و برابر سازى براى واژه هاى بیگانه اى که به زبان علم مربوطند ضرورى است. منظورم آن واژه ها و اصطلاحاتى است که قرار است مورد استفاده ی متخصص یک علم خاص قرار بگیرد. در همین رشته ی زبان شناسى، اصطلاحاتى نظیر «ساخت واژ - واجى»، «دستورزایشى»، «واج»، «تکواژ میانجى»، «زبان نواخت بر» و صدها ترکیب و واژه ی دیگر به کار مى روند که در رشته ی ربان شناسی کاملن جاافتاده اند و بسیار خوش ساخت به شمار مى آیند. دانش جویى که به رشته ی زبان شناسى راه مى یابد و براى نخستین بار واژه ی «تکواژ» را مى شنود، آن را به عنوان یک اصطلاح تخصصى این رشته مى پذیرد و با شنیدن اصطلاح «دستور زایشى» هم به یاد زایمان نمى افتد، زیرا در حوزه ی زبان روزمره ی مردم با چنین واژه اى مواجه نمى شود. از سوى دیگر، ضرورى است که زبان فارسى را به شکلى مداوم در حوزه ی زبان علم تقویت کنیم. در فلسفه، براى اشاره به نگرش کانت از اصطلاح «نظریه ی استعلایى» استفاده مى کنند. در منطق واژه ی «سور» اصطلاحى کاملن جاافتاده و پذیرفته است و هیچ منطقدانى را ندیده ام که بگوید «سور» واژه ی خوبى نیست چون آدم به یاد مهمانى دادن و سور و سات مثلن عروسى مى افتد. به همین دلیل معتقدم که واژه ها اگر در حوزه ی کاربرد زبان علم برابر سازى شوند و در میان متخصصان کاربرد یابند، به تقویب گونه ی علمى زبان فارسى مى انجامند.

* خب، پس تکلیف ما با واژه هایى مانند «بال گرد» براى «هلى کوپتر» چیست؟

- باز هم مسأله همان است که عرض کردم. اگر واژه ی «بال گرد» قرار باشد در میان متخصصان، فرضن در صنعت هلى کوپترسازى به کار رود، خیلى زود پذیرفته مى شود. ولى مسأله این است که آیا جامعه ی فارسى زبان نیز این واژه را مى پذیرد یا نه. به نظر من اصلن مهم نیست که این اصطلاح را مردم کوچه و بازار هم بپذیرند یا نپذیرند. بگذارید نمونه اى برایتان بیاورم. یکى از واژه هایى که فرهنگستان نخست، در مقابل «طیاره» و «آیروپلان» ساخته بود، همین واژه ی «هواپیما» ی امروز بود. فکر مى کنید مردم همان روز نخست «طیاره» را ول کردند و همه واژه ی «هواپیما» را پذیرفتند؟ اصلن اینطور نیست. این واژه و ده ها واژه ی دیگر، نخست در ارتش و به عنوان یک واژه ی تخصصى به کار رفت و به تدریج در میان مردم جا افتاد. واژه هایى مانند «دانشگاه» و «دانشکده» را هم نخست فقط استادان و دانش جویان به کار مى بردند و مردم عادى ترجیح مى دادند «اونیورسیته» و «فاکولته» را به کار ببرند. این واژه ها نیز به تدریج جا افتادند. صادق هدایت در مقاله اى به شدت به همین واژه هاى ساخته شده ی فرهنگستان نخست، حمله مى کند و معتقد است که این واژه ها محال است بین مردم کاربرد یابند. این حرف در زمان آن شادروان کاملن درست بود، ولى هدایت به این نکته توجه نداشت که هیچ پدیده اى یک روزه رواج نمى یابد. مگر وقتى رادیو را اختراع کردند، فردایش همه رادیو داشتند؟ همین امروز هنوز هم بسیارى از مدرسان دانشگاه هاى دولتى و سنتى ما، پدیده هایى مانند «طرح پودمانى» ، «دانشگاه مجازى» و حتا بدتر از آن «دانشگاه پیام نور» و «دانشگاه آزاد» را قبول ندارند. خب قبول نداشته باشند. مسأله این است که باید براى پذیرش هر پدیده ی تازه اى به مردم فرصت داد. واژه ها باید فرصت پیدا کنند تا جا بیافتند. البته شرایط دیگرى هم وجود دارد. مثلن پیش از این که یک واژه در زبان جا بیافتد، واژه ی برابرش را بسازیم و به کار بیاندازیم. این موضوع درمورد واژه هاى «نرم افزار» و «سخت افزار» قابل طرح است. ولى براى این که «رایانه» به جاى «کامپیوتر» جا بیافتد، وقت لازم است، شاید هم هیچ وقت این اتفاق نیافتد. ولی این تلاش باید انجام بگیرد .

* حال که سخن به «فرهنگستان زبان و ادب فارسى» کشید، بگذارید بپرسم وظیفه ی این فرهنگستان براى واژه سازى چیست؟

- بر پایه ی این پرسش، نخست تصور مى شود که وظیفه ی فرهنگستان زبان و ادب فارسى این است که فقط بنشیند و واژه بسازد. دوم تصور مى شود که افرادى که در فرهنگستان گرد آمده اند، مثلن از کره ی مریخ آمده اند و من و امثال من باید وظیفه ی آنان را معلوم کنیم. این دو تصور کاملن نادرست است. تنها یکى از وظایف فرهنگستان برابر یابى براى واژه هاست. آن هم نه هر واژه اى. پژوهش هایى که در فرهنگستان انجام مى شود محدود به همین کار نمى شود. به باور من، شاید یکى از کارهاى فرعى فرهنگستان این باشد که بنشیند و واژه بسازد. تدوین دستور زبان جامع فارسى، پژوهش در زمینه ی گویش هاى ایرانى، مطالعه در زمینه ی گونه هاى زبان فارسى، شیوه ی نگارش فارسى و ده ها پژوهش ارزنده دیگرى که هم اکنون در فرهنگستان صورت مى پذیرد، از نظرها دور مانده، آن هم به این دلیل که چنین پژوهش هایى به سرعت انجام نمى شوند و نتایج کار آن ها فورن معلوم نمى شوند. یکى از وظیفه های اصلى گروه هاى گوناگون فرهنگستان، معیارسازى اصطلاحات است. مثلن در زبان شناسى، براى اشاره به یک موضوع واحد، چند اصطلاح به کار رفته است. مثلن ما morpheme را، هم «مورفم» گفته ایم، هم «واژک» و هم «تکواژ». از میان این اصطلاحات، یکى را باید به عنوان اصطلاح معیار برگزید. این کوشش از جمله کارهاى بسیار مهمى است که در فرهنگستان صورت مى گیرد.

* آیا ساخت واژه هایى مانند «فناورى» یا «پارکبان» را درست مى دانید یا نه ؟ یعنی، وقتى بخشى از یک واژه، قرضى و خارجى است، چه طور مى شود بخش دیگرى را از زبان فارسى به آن افزود و گفت این واژه «درست» است؟

- اجازه بدهید، نخست چند نمونه را با هم مرور کنیم. «کلیدساز» بخش نخستش یونانى است و بخش دومش بن مضارع «ساختن» فارسى است. «درشکه چى» بخش اولش روسى است و پساوند «- چى» اش ترکى است. «پستچى» از آن هم بدتر است. بخش نخستش انگلیسى است و بخش دومش ترکى است. «امیر تومان باشى» که دیگر فاجعه است. «امیر» عربى ، «تومان» مغولى و «باشى» ترکى است.

* پس شما با این ترکیب ها مشکلى ندارید.

- مگر کسى مشکلى دارد که من داشته باشم؟ مگر شما با واژه ی «پارک کردن» مشکل داشته اید که حالا یقه ی «پارکبان» را گرفته اید؟ مگر وقتى از «فن» واژه ی «فنى» را ساختیم، مشکلى پیش آمد؟ مگر اصلن شش دانگ سند زبان فارسى را به اسم من زده اند که فکر کنم بقیه دارند به این زبان خیانت مى کنند و فقط من دارم خدمت مى کنم؟

* در مورد نوع نگارش «فناورى» چه طور؟ آیا این شیوه ی نگارش را درست مى دانید؟ نظرتان درباره ی این شیوه هاى نگارش چیست؟

- بنده خودم «فن آورى» را ترجیح مى دهم. ولى نظر من کاملن شخصى است. «اطاق» را هم به صورت «اتاق» ترجیح مى دهم. حتا نمى دانم چرا دوست دارم «صابون» را هم «سابون» بنویسم! ولی این حرف ها در حد نظر شخصى است . در حال حاضر نگرش هاى گوناگونی نسبت به شیوه ی رسم الخط فارسى وجود دارد. جدا نویسى، سر هم نویسى، جای گزینى نویسه ها، حتا جای گزینى نظام نوشتارى. هر کدام از این نگرش ها انواع نیز دارد و تا حد افراط پیش مى رود. به هر حال، هر رسم الخطى که استفاده شود باید چند قاعده را رعایت کند. نخست این که «سکته ی خوانشى» ایجاد نکند، یعنى من وقتى به آن واژه رسیدم، مجبور نشوم برگردم، ببینم آن چه خواندم چه بود. دوم این که تا حدى به شیوه ی گفتارى نزدیک باشد. و این ها در شرایطى است که فضاى جهانى را در نظر نگیریم. برخى معتقدند که این خط باید به کلى عوض شود، زیرا در ارتباط جهانى کارآمد نیست. هر کدام از این دیدگاه ها در نوع خود قابل تأمل است. برخى معتقدند که اگر خط فارسى را کنار بگذاریم و خطى برگرفته از خط لاتین را جایگزینش کنیم، فرهنگ گذشته مان را از دست مى دهیم. راستش من از این گفته ها سر در نمى آورم. مثلن مى گویند اگر خط را عوض کنیم دیگر نمى توانیم حافظ یا شاهنامه بخوانیم. مگر ما همین حالا حافظ را به همان خطى مى خوانیم که در سده ی هشتم نوشته شده است؟ خیلى از این متن ها را ما امروز نمى توانیم بخوانیم. البته مى دانیم به خط فارسى است، ولى آن خط را نمى توانیم بخوانیم. من یک قباله ی ازدواج توى خانه دارم که متعلق به پدربزرگ و مادربزرگ پدرم اند. آن را قاب کرده ام و به دیوار زده ام، ولى نمى توانم آن را بخوانم. به همین دلیل هم ما افراد متخصصى داریم که تخصصشان خواندن همین نسخه هاى خطى است. بنابراین در هر مورد باید «علم» را به عنوان میزان در نظر گرفت. در مورد پیشنهادهاى موجود، نظر بنده این است که هنوز داریم احساسى برخورد مى کنیم.

* با این پاسخی که دادید، پرسش دیگرى به ذهنم رسید و آن پالایش زبان فارسى است. افرادى چون احمد کسروى می کوشیدند فارسى اى را رواج دهند که ناب باشد. در حال حاضر نیز دکتر میرجلال الدین کزازى را مى توان نمونه آورد که حتا در گفت و گوی روزمره می کوشد از فارسى ناب در صحبتش استفاده کند. نظرتان درباره این کوشش ها چیست؟

- اجازه دهید نخست تکلیفمان را با زبان فارسى ناب یا فارسى سره روشن کنیم. منظور ما از فارسى ناب چیست؟ اگر منظور ما این است که واژه هایى را به کار ببریم که فقط فارسى باشند یا ریشه شان فارسى باشد، نخست باید پرسید فارسی بودن این واژه ها را از کجا باید مشخص کنیم؟ اگر به دوره ی باستان برگردیم، آیا فقط واژه هاى فارسى باستان را باید انتخاب کنیم یا آن که واژه هاى زبان هاى اوستایى و چند واژه ی مادى و سکایى باستان هم قبول است؟ سپس در دوره ی میانه، آیا واژه هاى پارتى میانه و خوارزمى میانه و بلخى میانه و سکایى میانه حق ورود دارند یا نه؟ مثلن واژه ی «نقره» که سغدى است، مى تواند در فارسى سره به کار رود یا نه؟ «اژدها» که احتمالن پارتى است، چه طور؟ حالا فرض کنید بگوییم واژه هاى زبان هاى ایرانى اشکال ندارند. خب، تکلیف واژه هایی که از زبان هاى گوناگون به این زبان ها راه یافته اند چه مى شود؟ مثلن واژه ی «نماز» که مى گوییم فارسى است، در اصل از سنسکریت وارد فارسى شده است. این ها را چه کار کنیم؟ یا «کنکاش» که از مغولى آمده یا «لگن» که از یونانى آمده است. این ها را چه کار کنیم؟ در پایان مى بینیم این عزیزان با این واژه ها مشکلی ندارند و مشکلشان تنها واژه هاى عربى است. حالا مسأله پیچیده تر مى شود، زیرا باید معلوم کنیم مشکلمان با کدام عرب است. آرامیان و اکدیان هم از نژاد سامى بوده اند، یعنى به نوعى در طول تاریخ از همین نژاد عرب بوده اند. خب، ما خط میخى کتیبه هاى فارسى باستان را از همین خط میخى اکدیان اقتباس کرده ایم. در دوره ی میانه هم همه ی خطوط به کار رفته در ایران به جز خط بلخى و خط سکایى میانه ی جنوبى، از خط آرامى اقتباس شده که همین آرامیان در طول تاریخ با عرب ها از یک نژاد بوده اند. خطى که براى نگارش بلخى میانه به کار مى رفته از خط یونانى اقتباس شده و خط سکایى میانه هم احتمالن از خط سنسکریت گرفته شده است. خب حالا فرض کنید این عرب ها و زبان و خطشان هم مورد نظر ما نباشد و فقط به لحاظ احساسى خودمان را تنها درگیر آن واژه هاى عربى کنیم که پس از دوره ی ساسانیان وارد زبان فارسى شده اند. خب این واژه ها کدام اند؟ آیا شامل «اقیانوس» ، «اطلس» ، «قلم» ، «صراط»، «اصطرلاب» ، «فلسفه» و صدها واژه ی دیگر از این قبیل هم مى شوند که اصلشان عربى نیست و معرب شده اند؟ حالا فرض کنید ما پس از شناسایى دقیق واژه هاى عربى و حذف آن ها از زبان خود، زبان فارسى عجیبى را به کار ببریم که بقیه فکر کنند مثلن داریم پشتو صحبت مى کنیم. این کار چه موفقیتى به همراه خواهد داشت؟ دست کم این است که یکى از شاگردانم پس از این همه سال سخن گفتن من به این فارسى ناب، از من تقلید کند و تحت تأثیر دانش فراوان و تعصب زیادم به فرهنگ سترگ این مرز و بوم، مانند من صحبت کند یا بکوشد ادای مرا درآورد. خب وقتى من نتوانسته ام درهمه ی این سال ها حتا یک نفر را ترغیب کنم که از چنین زبان عجیبى استفاده کند، باید متوجه بشوم که چنین کارى نتیجه اى ندارد. البته یک نتیجه دارد و آن این که مردم دیگز مرا جدى نمى گیرند. مسلمن وقتى کسى از فارسى اى استفاده کند که بیش تر به زبان مثلن شاهنامه شباهت داشته باشد، آدم دوست دارد بنشیند و از این نقالى لذت ببرد. حالا بیایید وارونه ی این را ببینیم. نگاه کنید آن عربى که مى داند دستور زبانش را سیبویه ی ایرانى نوشته و عروض پرافتخارش را خلیل بن احمد ایرانى تدوین کرده و اولین فرهنگ لغتش را همین ایرانى برایش درست کرده است، چه قدر از دست ما حرص مى خورد. به هر حال ما باید یک واقعیت را همواره در نظر داشته باشیم و آن این که دوره ی سلم و تور و ایرج گذشته است. ما امروز در یک دهکده ی جهانى زندگى مى کنیم و نگرش قبیله اى، با آن چه که دور و بر ماست کمى بیگانه است.

* امروز مى بینیم که بسیارى از دانش جویان رشته ی زبان و ادبیات فارسى از روش تدریس ادبیات فارسى و مطالب درسى شان حتا تا دوره ی دکترا خسته شده اند. بسیارى از دانش جویان به دنبال حرف هاى تازه اى اند که مى توانست بخشى از مطالب درس شان باشد. آیا فکر نمى کنید افزودن درس هایى مانند نظریه هاى ادبى، ادبیات تطبیقى، نقد ادبى و روش هاى تازه اى که در نقد مطرح مى شود، باعث مى شوند مطالعه ی ادبیات فارسى از حالت بومى بیرون بیاید؟

- اجازه بدهید نخست تکلیف این مطالعات بومى و افتخارات ملى را روشن کنیم. این پژوهش هاى بومى کدام اند؟ این زبان فارسى را حدود صد و بیست سال پیش، یک انگلیسى به نام سر ویلیام جونز معلوم کرد که از زبان هاى هند و اروپایى است. کتیبه هاى فارسى باستان مان را هم افرادى چون تیخسن، مونتر، گروتفند، راسک و سن مارتین خواندند و ما فهمیدیم درباره ی چه هستند. وجود هزوارش را در خطوط ایرانى دوره ی میانه را نیز فردى به نام زالمان کشف کرده است. فرهنگ زبان پهلوى را مکنزى تهیه کرده. به ترین تحقیق درباره ی زبان فارسى باستان متعلق به کنت است. همین حالا هم وقتى صحبت از به ترین نسخه ی شاهنامه مى شود، تصحیح چاپ مسکو به ترین است. مثنوى نیکلسون را نیز نباید از یاد برد. تاریخ ادبیات ادوارد براون، تحقیقات هانرى ماسه درباره ی آثار سعدى و صدها محقق دیگر که هیچ کدامشان از فرزندان سلم و تور و ایرج نبوده اند، این پژوهش هاى بومى [!] را انجام داده اند تا ما امروز صدایمان را بم بکنیم و فریاد بزنیم تحقیقات در این زمینه بومى مى ماند و باید بماند. پس نمى شود درباره ی پژوهش هاى موجود در این زمینه خیلى هم به غرور ملى رسید. آن چه افتخار است، نوع پژوهش نیست، بلکه افتخار این است که این آثار مربوط به این مرز و بوم است. دقت کنید؛ من نگفتم افتخار ما فردوسى و حافظ و سعدى و ده ها و صدها فرزانه از این دست اند. اینان افتخار جهان اند. فردوسى همان قدر که به ایران تعلق دارد به تمام جهان تعلق دارد. حافظ اگر چه ایرانى است ولى شاعر کل جهان است. من همان اندازه که به حافظ مى بالم ، به گوته و شکسپیر و هومر و وجود اینان مفتخرم. مولانا همان قدر که متعلق به من است به تمام جهان تعلق دارد. مگر مى شود فردى چون ابن سینا را تنها ایرانى دانست؟ آن هم وقتى کتاب قانون اش را قرن ها در غرب تدریس مى کرده اند؟ این حرف هاى عشیره اى و قبیله اى ما را به جایى نمى رساند. حال بگذارید به همان مساله ی روش هاى تحقیق و پژوهش برگردیم و اجازه بدهید من از نمونه اى براى پایان دادن به سخنم استفاده کنم. فرض کنید ما دستگاهى داشتیم که مى توانستیم نیوتن را زنده کنیم و ببریم سرکلاس درس فیزیک (۱) دانشگاه بنشانیم. با قاطعیت می شود گفت، نیوتن اگر در امتحان این درس شرکت کند، مردود خواهد شد. ولى من مطمئن نیستم که اگر استاد فروزانفر را امروز در کلاس دوره دکتراى ادبیات فارسى بنشانیم، استاد این درس را از کلاس بیرون نکند. مى دانید چرا؟ چون با وجود تحول عظیم در زبان فارسی هیچ تحولى در دروس و روش تدریس دروس این رشته از ده ها سال پیش تاکنون پدید نیامده است. ما وقتى پژوهش هاى استاد معین را با پژوهش هاى امروز مقایسه مى کنیم، به این نتیجه مى رسیم که انگار حتا درجا نزده ایم، بلکه کمى هم پس رفته ایم ! دانش جویان رشته ی ادبیات فارسى نیاز به مطالعات نشانه شناختى دارند، باید با نظریه هاى ادبى آشنا شوند، باید با مطالعات تطبیقى ادبیات آشنا شوند. باید نقدهاى گوناگون را مطالعه کنند، باید با تاریخ علم، فلسفه و منطق آشنایى پیداکنند، باید با ادبیات داستانى آشنا شوند و خیلى مطالب دیگر. اگر ما در هیچ دانشى نتوانیم حرف اول و آخر را بزنیم، دست کم حق ماست که در زمینه ی زبان و ادب فارسى در دنیا برترین باشیم. ما با این حرف هاى بومى شدن و بومى کردن مطالعات ادبیات فارسی، فقط از این واقعیت ها فاصله خواهیم گرفت.

از: شورای گسترش زبان فارسی

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام
کاش همه درست بویسن ادبی نوشتن پیشکش
قشنگ بود
با مطلب جدیدم منتظرتم

مینا 1389/07/21 ساعت 23:35 http://diryazood.blogsky.com

سلام دوست من
امیدوارم که خوب باشید.
نوشته زیبایتان به اندازه ی یک پایان نامه کامل و مفصل است.
این دیدار بهانه ای است برای احوالپرسی.
برایتان آرزوی موفقیت دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد