شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

واژه‌ گزینی و استقلال زبان فارسی

حسین معصومی همدانی

واژه‌ گزینی و استقلال زبان فارسی

یکی از بخت های ما ایرانیان این است که زبان ملی و زبان علمی مان یکی است. ملت هایی در جهان و در کشورهای اطراف ما هستند که، یا به حکم اوضاع و احوال تاریخی یا دانسته و به این گمان که اختیار کردن یک زبان اروپایی به عنوان زبان علمی می‌تواند ایشان را در کار انتقال علوم و غلبه بر عقب‌ماندگی علمی موفق کند، زبان ملی خود را برای کاربردهای روزمره نگاه داشته‌اند و برای کاربردهای علمی، زیان های این گزینش به حدی است که بر سودهای  احتمالی آن می‌چربد.

جدایی نخبگان علمی از مردم، تشکیل یک گروه بسته یا کاست اجتماعی که به اعتبار آشنایی اش با یک زبان بیگانه مزیت هایی بیش از لایه‌های دیگر اجتماعی به دست می‌آورد و مثل هر کاست دیگر این مزایا را در درون خود انتقال می‌دهد، و بریده شدن رابطه ی عامه مردم با علم از جمله ی این زیان هاست. چون مدار زندگی جدید بر پایه ی علم و فن‌آوری است هنگامی که زبان ملی در بیان علمی و فنی ناتوان شود، اندک اندک حوزه‌های وسیعی از زندگی را به زبان بیگانه و به لایه‌های اجتماعی‌ای که حامل آن زبانند واگذار می‌کند و خود و حاملانش روزبه‌روز بیش تر به حاشیه رانده می‌شوند.  اگر در گذشته چنین زبانی می توانست در گوشه‌هایی از میدان اجتماع زنده بماند و حتا شکوفا شود، به دلیل غلبه علم و فن‌آوری در زندگی جدید، نمی‌توان انتظار داشت که زبانی که قلمرو علم را ترک کرده است امروزه حتا در حوزه ادبیات هم نیرومند باشد و نیرومند بماند.
از این بابت همه ما باید سپاس گزار کسانی باشیم که، از همان آغاز ورود دانش جدید به ایران، زبان فارسی را به عنوان زبان علمی برگزیدند و کوشیدند این زبان را برای بیان مفهوم های علمی توانمند کنند. این انتخاب هر چند امروزه به نظر ما طبیعی می‌نماید، کاری ساده نبوده است. دشواری آن هم به دلیل وضع تاریخی زبان فارسی است.
این دشواری ریشه در این واقعیت دارد که زبان فارسی، پیش از دوران جدید هیچ گاه زبان علم نبوده است. کسانی ممکن است این نظر را نامنصفانه و افراطی بدانند و سیاهه‌ای از آثاری را که ایرانیان در طول نزدیک به ده سده ی در دوران اسلامی در همه زمینه‌های علمی به فارسی پدید آورده‌اند شاهد بیاورند. حتا می‌توان بر این سیاهه فهرستی از آثار علمی‌ای که در بیرون از قلمرو سیاسی و جغرافیایی ایران، به ویژه در شبه قاره هند و ترکیه عثمانی، به فارسی نوشته شده است،‌ افزود. با این حال، ادعای من این است که درسراسر دوران اسلامی هیچ تلاش پیگیری برای آن که زبان فارسی به صورت یک زبان علمی در آید صورت نگرفته است.
بر این ادعا چند دلیل می‌توان آورد: نخست این که شمار آثار علمی‌ای که در این دوران به فارسی نوشته شده در برابر آثار نوشته شده به عربی بسیار اندک است. در این باره کافی است که حجم آثار عربی ابوریحان بیرونی یا ابن سینا یا خواجه توسی را با آثار فارسی ایشان بسنجیم. به ویژه که بسیاری از دانشمندان ایرانی که در دوران تکوین علم اسلامی، یعنی در سده های سوم و چهارم هجری، می‌زیستند ناگزیر بودند که به مرکز فعالیت علمی آن دوران که شهر بغداد بود کوچ کنند و ناگزیر آثار خود را در آن محیط به عربی نوشته‌اند. حتا پس از تشکیل نخستین دولت های ایرانی هم این کوچ علمی تا مدتی ادامه داشت، و به هر حال در آن زمان که دانشمندان ایرانی می‌توانستند در میهن خود بمانند و در همان جا به کار علمی ادامه دهند، یعنی از اواخر سده ی چهارم، زبان عربی دیگر به صورت زبان مشترک علمی ایشان درآمده بود.
دلیل دوم این است که غالب آثار علمی نوشته شده به فارسی به مقوله ی علم همگانی تعلق دارد. البته در این میان استثناهایی هم هست، اما بسیاری از این آثار به قصدِ عرضه ی روایتی ساده و همه‌فهم از علم به کسانی نوشته شده است که نخست عربی نمی‌دانستند و دوم اهل علم نبودند. به همین دلیل است که از این آثار غالبن در مراحل مقدماتی آموزش استفاده می‌شد. اگر بپذیریم که تکوین زبان علمی با تولید علمی به یک زبان ویژه ارتباط دارد، تولید علمی به زبان فارسی ناچیز بوده است. در واقع بسیاری از آثار علمی فارسی ترجمه آثاری است که پیش تر به عربی نوشته شده بوده است، و مؤلفان بسیاری از این آثار خود در مقدمه ی اثر خود به این معنی اشاره یا تصریح کرده‌اند.
دلیل سوم، که به نظر من مهم تر از دو دلیل دیگر است، نقش گروه یا طبقه اجتماعی‌ای به نام علما در جامعه ایران دوران اسلامی و ارتباطی است که از زمان معینی میان آموزش علوم غیردینی با علوم دینی برقرار می‌شود. این فرایند، که نمی‌توان برای آغاز آن تاریخ دقیقی تعیین کرد، در سده های ششم و هفتم هجری به مرحله ی تثبیت می‌رسد، زیرا در این دو سده  است که آموزش علوم ریاضی و طبیعی، که پیش از آن در بیرون از مدرسه های علوم دینی انجام می‌شد، به برکت وجود کسانی چون فخر رازی و خواجه توسی به صورت جزیی از برنامه ی آموزشی بسیاری از مدرسه ها دینی درمی‌آید و از وابستگی به دربارها یا حلقه‌هایی که بر گرد حامیان مال دار و دانش‌دوست تشکیل می‌شد، رهایی می‌یابد. تأثیر مثبت این پدیده این بود که علم را به نهاد پابرجایی چون مدرسه، که تابع هوس حاکمان و شاهان نبود و وجود آن با از میان رفتن شاه یا وزیر یا سلسله‌ای به خطر نمی‌افتاد و نیز منابع مالی ویژه ی خود را داشت وابسته کرد. بخش مهمی از علم دوران اسلامی در واقع به این دلیل حفظ شده است که این علوم، هر چند نه همواره و همه جا، جزو نظام آموزش رسمی بودند. یکی از دلیل های این که آثار علمی باز مانده از دوران پس از حمله مغول بسیار بیش تر از آثار بازمانده از دوران پیش از مغول است این است که پس از دوران ایلخانی برخی از آثار ریاضی و نجومی جزو برنامه درسی مدرسه ها شد، و حتا بخشی از آثار پیش از مغول نیز به برکت حیات کوتاه و تلاش علمی‌ای که در مدرسه ها وجود داشت حفظ شده است.
اما این تحول با تحول دیگری نیز همراه بود. زبان آموزش مدرسه ها، یعنی زبان متن هایی که برای آموزش در مدرسه ها به کار می‌رفت، عربی بود و همین باعث شد که زبان متن های علمی نیز رفته رفته منحصر به عربی شود و حرکتی که پیش از حمله مغول در جهت نوشتن آثارعلمی به فارسی وجود داشت کم‌کم ضعیف‌تر گردد. تنها حوزه‌هایی از این تحول مصون ماند که باز به نوعی به دربارها، یعنی به کسانی که معمولن عربی نمی‌دانستند، وابستگی داشت، مانند پزشکی و بخشی از نجوم. از این روست که می‌بینیم با این که غالب متن های نجوم ریاضی و هیئت به عربی‌اند، زیج ها، که عمدتن در کار احکام نجوم از آن ها استفاده می‌شد، غالبن به فارسی است.
در واقع، در همه ی برنامه ی آموزش ریاضی، حتا یک کتاب فارسی وجود نداشت و نه تنها آخرین آثار ریاضی بزرگی که در ایران تألیف شده، یعنی "مفتاح الحساب" غیاث‌الدین جمشید کاشانی و "عیون الحساب" ملا محمد باقر یزدی به عربی است، بلکه کسی چون شیخ بهایی کتاب "خلاصه الحساب" و نیز "تشریح الافلاک" را که برای نو آموزان نوشته شده به عربی تألیف کرده است. در این دوران که شرح‌نویسی و حاشیه‌زنی بر کتاب های معروف شیوه ی رایج در فعالیت علمی بود، آثاری که به فارسی نوشته می‌شد کم تر مورد توجه و تحشیه قرار می‌گرفت. به عنوان مثال، کتاب "زبده" در علم هیئت خواجه نصیر توسی و "التذکره فی علم الهیئه" همو هر دو تقریبن یک ساختار دارند و مطالبشان نزدیک به هم است، اما بر زبده که به فارسی است کم تر شرحی نوشته شده در حالی که تذکره، که به عربی است دست کم سیزده شرح دارد که آن ها نیز همه به عربی است. گذشته از این، از دوران ایلخانی به بعد می‌بینیم که حتا در آثاری که به فارسی نوشته می‌شود، کوششی برای وضع و ساختن اصطلاحات فارسی نمی‌شود. زبان این آثار فارسی است اما اصطلاحات آن ها یکسره عربی است.
منظور از بیان این مطلب انتقاد از گذشتگان نیست. چنان که گفتم، این گذار امری ناگزیر بود و سود عمده ی آن نیز حفظ بخشی از میراث علمی گذشته بود در دورانی که کلّ جامعه و به تبع آن علم، به رکود و حتا انحطاط دچار بود. از سوی دیگر، این وضع ویژه ی جامعه ی ایران و زبان های فارسی و عربی نبوده است. در واقع، در سراسر دوران باستان و قرون وسطا همواره یک زبان به عنوان زبان علمی غلبه داشته است. این زبان، در دوران باستان یونانی بود، در قرون وسطای مسیحی لاتینی، و در سرزمین های اسلامی، تا پیش از پیدایش دولت های ملی به معنی جدید کلمه در این سرزمین ها، عربی. با این حال، به دلیل آن که علم در گذشته در زندگی فردی و اجتماعی نقش مهمی ایفا نمی‌کرد، و به هر حال نقش آن با نقشی که در دوران جدید دارد قابل مقایسه نبود، این وضع آثار اجتماعی چندان گسترده‌ای هم به بار نمی‌آورد، زیرا آثار علمی در میان عامه مردم چندان مخاطبی نداشت. در گذشته، شمار درس‌خواندگان اندک بود و ایشان گروه اجتماعی ممتازی را تشکیل می‌دادند که اتفاقن تسلط بر زبانی که زبان عموم مردم نبود خود یکی از امتیازهای ایشان و نیز از عوامل تثبیت و تداوم این وضع ممتاز می‌شد.
اگر بخواهیم مطلب را در یک کلمه خلاصه کنیم، می‌توانیم بگوییم که فرهیختگان دوران اسلامی، در ایران و دیگر سرزمین های اسلامی، دو زبانه بودند. حتا می‌توان گفت که در این دو زبانگی، زبان عربی دست بالا را داشت. به عبارت دیگر، در ذهن هر ایرانی ِ فرهیخته ی این دوران، دو دستگاه دستوری فارسی و عربی در کار بود، اما در کار مفهوم‌سازی و وضع اصطلاحات برای بیان مفهوم های، دستور زبان عربی زنده‌تر و فعال تر بود. دانشمندی که در این دوران حتا اثری به فارسی می‌نوشت، آن جا که نیازمند مفهوم تازه‌ای می‌شد، دست به دامن زبان عربی می‌شد. حتا تعبیر دست به دامن شدن هم تعبیر مناسبی نیست، طبیعی‌ترین کار برای او این بود که از راه اشتقاق یا ترکیب اصطلاحی عربی بسازد و آن را برای منظور خود به کار بگیرد. در حالی که همین شخص هنگامی که شعر می‌سرود، انگار دستگاه دستوری فارسی‌اش فعال می‌شد. همین است که توان ترکیب‌سازی فارسی، که در آثار علمی به ویژه آثار علمی متأخر به شدت از آن غفلت شده است، از راه آثار ادبی برای ما محفوظ مانده است و یکی از سرمایه‌هایی است که ما اکنون برای کار واژه‌سازی دراختیار داریم.
این دو زبانگی، یا به تر است بگوییم دو دستوری بودن، به اندازه‌ای در محیط فرهنگی ما ریشه‌دار بوده است که تا همین اواخر برخی از دانشمندان ما معتقد بودند که باید تطابق صفت و موصوف را به همان صورت که در عربی هست در واژگان عربی‌ای که در فارسی به کار می‌رود رعایت کرد و رعایت نکردن آن را گناهی نابخشودنی می‌شمردند. و هنوز هم بیش تر ما در مورد درستی یا نادرستی کاربرد واژه‌ای در فارسی بر مبنای معنی و حتا حالت و مقوله ی دستوری اصلی آن در زبان عربی حکم می‌کنیم. به عبارت دیگر، آمیختگی زبان عربی با فارسی منحصر به وام گیری واژگانی نمی‌شود، بلکه این واژه‌ها با خود مقدار زیادی از دستور زبان عربی را هم به زبان فارسی آورده‌اند. مثلن شما که خواننده ی این مقاله‌اید باید بدانید که واژه «وضع»، که چند بار از آن استفاده کرده‌ام، مصدر است اگر چه پایانه‌هایی که در کتاب های دستور زبان فارسی برای مصدر می‌شمارند، ختم نمی‌شود.
نخستین واژگان علمی جدید فارسی را کسانی ساختند که هنوز این دو دستگاه دستوری در ذهنشان فعال بود. به همین دلیل است که مثلن وقتی در ریاضیات به واژه ی جدید derivee می‌رسیدند از راه اشتقاق واژه ی «مشتق» را برای آن می‌ساختند و هنگامی که واژه ی polynome را می‌دیدند از راه ترکیب واژه «کثیرالجمله» را برای آن برمی‌گزیدند. البته محصول کار ایشان همیشه با محصول کار کسانی که در همان زمان ها در کشورهای عربی به کار وضع واژگان جدید علمی مشغول بودند، یکسان نبود. مثلن برای همین واژه ی polynome عرب ها واژه ی «کثیرالحدود» را ساخته‌اند، و این مثال و مثال های بسیار دیگری که می‌توان آورد نشان می‌دهد که در این مورد ایرانیان واژگان عربی جدید را اقتباس نمی‌کرده‌اند بلکه خود ترکیب عربی می‌ساخته‌اند. وجود پاره‌ای خطاهای نحوی در واژه‌هایی که در این دوران، یعنی در اواخر دوران قاجار و پیش از بنیادگذاری فرهنگستان اول، ساخته شده است، دلالت بر آن دارد که سازندگان آن ها، که برخی از ایشان دانش‌آموختگان مدرسه های جدید در ایران یا اروپا بودند، هر چند به اندازه ی نیاکان خود بر قاعده های زبان عربی تسلط نداشتند، همچنان طبیعی‌ترین شیوه ی واژه‌سازی را استفاده از قاعده های زبان عربی می‌دانستند.
از این دیدگاه که بنگریم، می‌توانیم بزرگ ترین دستاورد فرهنگستان اول را اعلام استقلال زبان فارسی از نحو زبان عربی بدانیم. می‌توان در انگیزه‌های فرهنگستان اول چون و چرا کرد، می‌توان برخی از واژه‌های آن را نپذیرفت ـ همچنان که جامعه نپذیرفته است ـ اما این نکته را نمی‌توان نادیده گرفت که این فرهنگستان نخستین دستگاهی بود که به صورت منسجم به واژه‌سازی براساس قاعده های دستوری زبان فارسی دست زد. دلیل حقانیت این کار، این است که با همه نظرهایی که به حق یا ناحق در مورد فرهنگستان اول اظهار می‌شود، این شیوه اکنون شیوه ی غالب در کار واژه‌سازی و واژه‌گزینی است.
شیوه‌ای که فرهنگستان اول آغاز کرد، و همه ما در واقع آن را ادامه می‌دهیم. به این دلیل، با وجود کنار نهاده شدن برخی از ساخته‌های آن فرهنگستان، ادامه یافت که از یک واقعیت جدید اجتماعی حکایت می‌کرد و پاسخ مناسبی بود به وضعیت جدیدی که در جامعه پیدا شده بود. با تحولاتی که پس از انقلاب مشروطه رخ داد، به ویژه با پیدایش دولت متمرکز، تکلیف های تازه‌ای به دوش زبان فارسی افتاد. این زبان می‌بایست وسیله ی ارتباط میان مردم سرزمینی می‌شد که هر چند در خانه و گاه در کوچه و بازار به زبان دیگری سخن می‌گفتند، در چهارچوب کشوری زندگی می‌کردند که زبان فارسی زبان رسمی آن بود. رسمی بودن زبان به این معنی است که امور عمومی می‌باید با این زبان اداره شود. چنین مفهومی پیش از آن وجود نداشت. پیش از آن البته زبان فارسی وسیله ی همدلی همه ی مردم ایران بود، و در واقع همین نقش بود که آن را برای تبدیل شدن به یک زبان رسمی ملی آماده می‌کرد، اما اکنون می‌بایست زبان فارسی وسیله ی ارتباط صریح و بی‌ابهام میان مردم و دولت می‌شد. اگر پیش از آن فرمان های دولت (یعنی شاه) را دبیری برای دبیری دیگر می‌نوشت و دامنه ی این فرمان ها نیز به عزل یا نصب حاکمان و وضع یا بخشودن خراج محدود بود، اکنون قانون پشت سر قانون بود که باید به آحاد ملت ابلاغ می‌شد. هر چند نام این قانون ها همچنان گاهی فرمان مطاع همایونی بود، اما مضمون و برد آن دیگرگون شده بود. تشکیل دولت ملی باعث شد که سواد، که پیش از آن فضیلتی به شمار می آمد و شمار کمی به آن دست رسی داشتند، در همه ی جامعه گسترش یابد، و آموزش همگانی نیز، که آموزش زبان فارسی بخش مهم آن بود، ایجاب می‌کرد که این زبان قاعده های خود را مدون تر کند. آموزش دو زبانه همگانی امکان نداشت و در نتیجه شمار کسانی که دستور زبان عربی در ذهنشان فعال بود روز به روز کاهش یافت. بنابراین، در ذهن کسانی که به شیوه‌های جدید آموزش می‌دیدند، واژه‌های عربی‌تبار موجود در زبان فارسی به واژه‌های جامدی تبدیل شدند که خود به خود به مقوله ی دستوری و حالت نحوی خود دلالت نمی‌کردند. (این وضع شبیه وضعی بود که از دیرباز مردم معمولی و حتا برخی از اهل فضل در برابر بسیاری از واژه‌های عربی داشتند و از همین رو گاه با اضافه کردن یک پیشاوند فارسی به واژه‌ای عربی که معنای منفی داشت معنای منفی آن را آشکار می‌کردند یا با افزودن نشانه ی جمع فارسی بر یک واژه جمع عربی جمع بودن آن را نشان می‌دادند و به اصطلاح آن واژه را شفاف می‌کردند.)
از سوی دیگر، آشنایی با علم جدید، به مقیاسی که پیش از آن سابقه نداشت، ایجاب می‌کرد که برای مفهوم های جدید واژه‌های تازه‌ای وضع شود. فرهنگستان اول در ظاهر به این منظور بنیاد نهاده شد، و در باطن، برای جست و جوی نوعی راه میانه بود از جانب افراد معتدلی که موجی را که در ارتش برای پاک سازی زبان فارسی از واژه‌های بیگانه به راه افتاده بود نمی‌پسندیدند. با این حال، شیوه ی بنیاد نهادن فرهنگستان اول باعث شد که دو نوع واکنش در جامعه نسبت به آن ایجاد شود. از یک سو کسانی، در درون و بیرون فرهنگستان، کار واژه‌سازی را با پاک سازی زبان و سره‌گرایی یکی گرفتند و از سوی دیگر کسانی فرهنگستان را هم یکی از نهادهای وابسته به دیکتاتوری رضاشاهی دانستند و بی‌پروا بر همه دست آوردهای آن تاختند. با این حال فرهنگستان اول، هر چند بیش تر به تک‌تک واژه‌ها می‌اندیشید، در ضمن کار خود قاعده ها و ملاک هایی هم برای ترکیب‌سازی فارسی ایجاد یا احیا کرد که پیش از آن دست کم در واژه‌سازی علمی کنار نهاده شده بود. (کاربرد این قاعده ها و ملاک ها بیش تر در واژه‌هایی که فرهنگستان اول در زمینه‌هایی چون زیست‌شناسی و گیاه‌شناسی وضع کرده دیده می‌شود.)
این قاعده ها، هر چند کم تر مدوّن شد، به کار واژ‌ه‌گزینان و واژه‌سازان دیگر نیز آمد، و حتا به آثار غیرعلمی هم راه یافت. تحول برخی از واژه‌های فرهنگستان اول نیز نشان می‌دهد که آن چه در این قاعده ها اهمیت داشته است و راهگشا بوده وجه دستوری آن ها است نه وجه قاموسی. ما امروزه واژه ی  کثیرالاضلاع را به کار نمی‌بریم، اما واژه ی «چندبر» را هم به کار نمی‌بریم، به جای این دو، واژه ی چندضلعی را به کار می‌بریم که هر چند بخشی از آن عربی‌تبار است اما، به دلیل شفافیت دستوری ای که دارد، معنای خود را به خوبی می‌رساند. به گفته ی دیگر، دست آورد واقعی فرهنگستان اول زنده کردن بخشی از توانایی های زبان فارسی بود که همواره در زبان شعر زنده بوده است، در زبان نثر علمی و غیرعلمی هم در سده های نخستین تکوین زبان فارسی تا اندازه زیادی زنده بوده، . پس از آغاز جنبش بازگشت ادبی هم شاهد توجه دوباره‌ای به زنده کردن آنها هستیم، اما در زبان علمی و زبان اداری، به دلیل غلبه دو زبانگی در میان عالمان و دیوانیان، از میان رفته بود. به سبب این کوشش هاست که اکنون دستگاه صرفی زبان فارسی بسیار فعال تر از گذشته شده است، ترکیب‌سازی از نو در حوزه ی نثر زنده شده و بسیاری از وندها که پیش از این با آن ها به مثابه ی عنصر های جامد و تزیینی رفتار می‌شد، معنای مستقل خود را باز یافته‌اند و در واژه‌های جدید به کار می‌روند.
امروزه آمیختگی با زبان عربی دیگر خطری جدی برای استقلال زبان فارسی در حوزه ی علم نیست. چنان که پیش از این گفتم، امروزه غالب واژه‌های عربی جامد به شمار می‌آیند، ترکیب‌سازی با استفاده از امکان های نحوی و صرفی عربی به کلی کنار نهاده شده است، و حتا تمایلی هست که برخی از ساخت های عربی، مانند جمع های مکسر، را به ساخت های فارسی تبدیل کنند. میزان استفاده از عنصرهای عربی‌تبار البته از نویسنده‌ای به نویسنده دیگر متفاوت است، اما این امر در حوزه ی‌سبک قرار می‌گیرد و حتا در این حوزه نیز ذوق عمومی خواصّ روزبه‌روز از عربی‌گرایی افراطی و به ویژه ساختن واژه‌های نو با استفاده از امکان های دستوری زبان عربی دورتر شده است و کم تر فارسی‌زبان امروزی است که یک نثر عربی‌گرا را بپسندد.
خطر مهم تری که هست پیدایش نوعی دوزبانگی جدید است. تاکنون درباره ی خطر واژه‌های فرنگی برای زبان فارسی بسیار سخن گفته شده است، اما به نظر من خطر اصلی در جای دیگری است و آن نفوذ دستور زبان های دیگر در زبان فارسی است. این نکته نیز تاکنون از دید اهل نظر دور نمانده است و با عنوان هایی چون ضرورت پرهیز از گرده‌برداری به آن پرداخته‌اند. اما من می‌خواهم در پایان این مقاله به وجه دیگری از این خطر که به کار واژه‌گزینی ربط دارد اشاره کنم.
یکی از ملاک هایی که فرهنگستان زبان و ادب فارسی (فرهنگستان سوم) رعایت آن را در واژه‌گزینی لازم دیده است شفافیت است، و چیزی که از این ملاک عمومن فهمیده می‌شود شفافیت معنایی است،‌ به این معنی که واژه‌های نوساخته و نوگزیده، و در مورد واژه‌های مرکب تک‌تک اجزای آن ها، باید معنی‌نما باشند. این ملاکْ تمایلی را در گروه های واژه‌گزینی فرهنگستان پدید آورده است که تا می‌توانند به سراغ عنصر های زنده زبان بروند و با استفاده از آن ها واژه‌گزینی کنند. مشکلی که در این میان پدید می‌آید این است که در زبان های اروپایی، به دلیل استفاده از ریشه‌های یونانی و لاتین و به ندرت زبان های دیگر، برای بیان یک مفهوم چند واژه وجود دارد. کاری که در واژه‌سازی علمی در این زبان ها می‌شود این است که با اختیار بخشی از طیف معنایی یک واژه ی یونانی یا لاتینی آن را برجسته‌تر می‌کنند و برای مفهوم جدیدی به کار می‌برند. به این طریق هر چند معنای اصلی واژه در ذهن مخاطب و کاربَر بخشی از معنای علمی آن را تداعی می‌کند همه ی معنای علمی آن را بیان نمی‌کند، بلکه بخشی از این معنای جدید از راه وضع و قرارداد، برحسب منظوری که واژه‌گزین دارد، به آن داده می‌شود. این عنصر قراردادی و وضعی چیزی است که در کار واژه‌گزینی علمی از آن گریزی نیست. و هر چه غلبه ی این عنصر وضعی بیش تر باشد، واژه می‌تواند تحولاتی را که در خود مفهوم، به ضرورت تحول علم، رخ می‌دهد بیش تر تاب بیاورد. یکی از دلیل های روی آوردن به زبان های یونانی و لاتینی در کار واژه‌گزینی علمی این است که این واژه‌ها هر چند به کلی ناآشنا نیستند، کاملن هم آشنا نیستند. اهل علم از این ابهام استفاده می‌کنند و معانی تازه‌ای را بر این معانی بار می‌کنند، حال آن که واژه‌های معمولی زبان معانی مشخصی دارند و دادن معنای جدید به آن ها کار ساده‌ای نیست.
روی آوردن به عنصرهای زنده ی زبان هر چند بر شفافیت معنایی واژه‌های نو ساخته می‌افزاید، اما عمر آن ها را کوتاه می‌کند. شفافیت معنایی با ثبات معنی همراه است، درحالی که مفهوم های علمی تحول می‌یابند. از طرف دیگر، اگر این حصر توجّه به عنصرهای زنده زبان با نوعی سره‌گرایی و تمایل به استفاده از واژه‌های فارسی‌تبار همراه شود، میدان گزینش واژه‌ساز و واژه‌گزین بسیار تنگ می‌شود؛ زیرا واقعیت این است که شمار و نوع واژه‌های فارسی‌تبار زبان فارسی به اندازه ای نیست که بتوان تنها با استفاده از آن ها از عهده ی وضع برابر برای واژه‌هایی برآمد که در زبان های اروپایی با استفاده از منابعِ چندگانه‌ای که این زبان ها دراختیار دارند ساخته می‌شود.
به این دلیل است که، به ویژه از زمان بنیادگذاری فرهنگستان دوم، تمایلی پدید آمده است که عنصرهایی از زبان های ایرانی و به ویژه از فارسی میانه و فارسی باستان را زنده کنند و در واژه‌سازی به کار برند. این کار البته حسن هایی دارد، یکی این که به این ترتیب دامنه ی واژگانی که واژه‌ساز دراختیار دارد گسترش می‌یابد. دیگر این که واژگان و عنصرهای زبان های مرده ایرانی شفافیت معنایی ندارند و به همین دلیل می‌توان معناهای تازه‌ای را بر آن ها بار کرد.
اما گاهی نیز تیرگی این واژه‌ها و عنصر های زبانی به اندازه ای است که هیچ ارتباطی با زبان زنده ی روز، و نیز با علم گذشته و حال، ندارند و هیچ معنای فرهنگی ای را در ذهن تداعی نمی‌کند. از این نظر، نسبت این زبان ها با زبان فارسی با نسبت زبان های یونانی باستان و لاتینی با زبان های اروپایی متفاوت است. درست است که این زبان ها هم مرده به شمار می آیند، اما عنصر هایی از آن ها در زبان های جدید اروپایی، به ویژه در سنّت علمی این زبان ها زنده‌اند و این تنها به دلیل خویشاوندی میان این زبان ها نیست؛ بلکه بیش تر به این دلیل است که زبان علمی لاتینی تا اندازه زیادی وام دار زبان یونانی است، و نیز زبان لاتینی دست کم تا سده ی هیجدهم میلادی، و در برخی از حوزه‌ها حتا تا اواخر سده ی نوزدهم، زبان علمی سراسر اروپا بوده است.
برای غنی‌تر کردن گنجینه ی عنصر های زبانی زبان علمی فارسی، به صورتی که زبان علمی ما به زبان کاملن مصنوعی تبدیل نشود و ارتباط آن با زبان علمِ گذشته و نیز با زبان زنده ی روز برقرار بماند، چاره‌ای جز این نداریم که اولن علاوه بر استفاده از عنصر های فارسی‌تبار زبان فارسی جدید و واژه‌هایی از زبان های کهن و لهجه‌های ایرانی، واژه‌های عربی (و نیز ترکی و مغولی)‌ای را هم که در فارسی جا افتاده‌اند فارسی بشماریم و کوشش کنیم حکم های دستور زبان فارسی را بر آن ها جاری کنیم. من خوب می‌دانم که غالب کسانی که به واژه‌گزینی و واژه‌سازی می‌پردازند از این کار پرهیز می کنند، اما به نظر من دلیل این پرهیز تنها سره‌گرایی نیست؛ بلکه بسیاری از ما این واژه‌ها را به این دلیل بیگانه می‌شماریم که هنوز ته‌مانده‌هایی از دو دستوری بودن در ذهن ما هست و گمان می‌کنیم که واژه ی عربی باید ناگزیر از قاعده های صرف و نحو عربی تبعیت کند.
دیگر آن که نباید از پذیرش واژه‌های جدید از زبان های دیگر نیز باکی داشته باشیم. یکی از نکته‌هایی که بسیار می‌گوییم و کم تر به آن عمل می‌کنیم این است که زبان خالص،‌ مثل نژاد خالص،‌ افسانه‌ای بیش نیست. زبان فارسی در طول عمر خود همواره با واژگانی از زبان های دیگر آمیخته بوده است و اصل و نسب این واژه‌ها را امروزه کم تر فارسی‌زبانی به یاد می‌آورد، مگر آن که زبان‌شناس یا ادیب یا ریشه‌شناس باشد. تنها استثنا در این میان واژگان عربی‌تبار فارسی است که بخشی از دستور زبان عربی را با خود به زبان فارسی وارد کرده‌اند؛ امیدوارم با توضیح هایی که دادم معلوم شده باشد که این امر تنها دلایل زبانی ندارد. بلکه هر جا که یک قشر ممتاز اجتماعی حامل یک زبان ویژه باشد و زبان به صورت وسیله‌ای برای ایجاد تمایز و کسب امتیاز اجتماعی درآید، خطر دوگانگی زبانی، دوزبانگی و دودستوری بودن هم پیش می‌آید.
از میان واژه‌های بیگانه‌ای که به یک زبان وارد می‌شوند، نام های ابزارها و دستگاه ها و اشیاء، به دلیل دلالت مستقیمی که بر مصداق خود دارند، کم تر از همه به ساختار زبان لطمه وارد می‌کنند؛ این نام ها به سرعت رنگ آوایی زبانی را که بدان وارد شده‌اند، می‌گیرند و بر غنای زبانی که بدان وارد شده‌اند می‌افزایند. این واژه‌ها، حتا اگر در زبان اصلی مشتق باشند، در زبانی که بدان وارد شده‌اند بسیط تلقی می‌شوند. به عبارت دیگر این واژه‌ها نشان دار نیستند. از سوی دیگر،‌ به ویژه در دوران ما، ابزارها با شتاب جای خود را به ابزارهای دیگر می‌دهند و نامشان نیز از دایره ی واژگان فعال زبان بیرون می‌رود. واژه‌ای چون تلگراف که تا همین چندی پیش در زبان فارسی واژه‌ای پربسامد بود، چند سال دیگر به خیل واژه‌هایی چون یاسا و یرلیغ می‌پیوندد که تنها تاریخ دانان با آن ها سر و کار دارند.
حتا همه ی مفهوم ها نیز عمر ابدی ندارند. واژه‌های «گلاسنوست» و «پروسترویکا» که در جریان یک تحول اجتماعی پدید آمدند و تقریبن به همین صورت اصلی‌شان ده سالی در مطبوعات و نوشته‌های اجتماعی به کار رفتند، اکنون که آن تحوّل جزو تاریخ شده از دایره ی واژگان پربسامد بیرون رفته‌اند. حتا اگر بیرون هم نمی‌رفتند، وجود آن ها به همین صورت نشان می‌داد که این واژه‌ها بر تحولی دلالت دارند که در کشور خاصی آغاز شده و با مطلقِ اصلاح‌طلبی تفاوت دارد. یکی از حسن های اقتباس واژه‌های مفرد بیگانه همین است که این واژه‌ها ریشه‌های تاریخی و جغرافیایی خود را نشان و بر مبادله‌ای که در سراسر تاریخ میان تمدن ها وجود داشته گواهی می‌دهند. ابزارهایی که در زندگی معمولی به کار می‌بریم و غذاهایی که می‌خوریم، از جاهای گوناگون جغرافیایی آمده‌اند و تغییر دادن نام آن ها این تنوع را می‌پوشاند. در زبان های زنده دنیا هم معمولن کم تر نام غذای بیگانه را عوض می‌کنند، حداکثر این است که در سیاهه ی غذای رستوران ها در جلو آن ها توضیحی می‌افزایند تا مشتری بداند که چه می‌خورد. همچنین است واژه «پارک» که فرهنگستان «بوستان» را به جای آن پیشنهاد کرده است. البته زنده کردن واژه ی بوستان کار خوبی است، اما ما تنها واژه «پارک» را از زبان بیگانه نگرفته‌ایم، بلکه مصداق این واژه است که نخست وارد زبان ما شده است، این واژه نخست به صورت نامی برای باغ اختصاصی برخی از اعیان و اشراف (پارک اتابک) به کار رفته و با تحول اجتماعی معنای آن دگرگون شده و بر فضای بازی که عموم مردم به قصد تفریح و تفرج به آن می‌روند داده شده است. پارک در زندگی ما چیز تازه‌ای است و حفظ این واژه جا را بر واژه ی بوستان تنگ نمی‌کند؛ به عکس، اگر ما این چیز تازه را همان پارک بنامیم، واژه ی بوستان برای کاربردهای ادبی‌تر و کهن‌تر باقی می‌ماند. کدام یک از ماست که وقتی عصر جمعه‌ای دست همسر و بچه‌اش را می‌گیرد و به پارکی می‌رود، آرزو نکند که کاش به جای این پارک (که همه چیز در آن هست جز آسایش) به صحرا یا باغ یا بوستانی رفته بود؟ یکی از زیان های سره‌گرایی این است که مرز میان مراتب گوناگون زبان را، که وجودشان در هر جامعه گواهِ غنای فرهنگی و تنوع تاریخی آن است، از میان می‌برد و زبان را به چیزی یکدست و هموار و یک بُعدی تبدیل می‌کند.
مفهوم های علمی حساب دیگری دارند؛ واژه‌هایی که به مفهوم های علمی دلالت دارند در درون خود دستگاهی نظام‌مند می‌سازند و اگر برای آن ها چاره‌اندیشی نشود، ساختمان زبان را دگرگون می‌کنند. در این جاست که معیاری دیگر برای واژه‌گزینی وارد کار می‌شود که اهمیتش اگر از شفافیت معنایی بیش تر نباشد کم تر نیست، و آن شفافیت دستوری است. شفافیت دستوری به این معنی است که واژه‌ای که به زبان ما وارد می‌شود، یا واژه‌ای که در برابر آن برمی‌گزینیم یا برمی‌سازیم، اصل آن هر چه می‌خواهد باشد، به گونه‌ای برگزیده نشود که نشانه‌های دستوری زبان اصلی را با خود به زبان ما بیاورد. همان‌گونه که گفته شد، تأثیر سوئی که زبان عربی بر زبان فارسی داشته از همین جهت است. امروزه ما ناگزیریم که برخی از واژگان بیگانه را بپذیریم و یکی از وظیفه های دستگاه هایی چون فرهنگستان زبان و ادب فارسی این است که معیارهای این پذیرش و راه های فارسی کردن این واژه‌ها را تعیین کند. باید معلوم شود که چه صورتی از واژه ی بیگانه را می‌پذیریم، ریشه ی آن را یا یکی از مشتقات آن را؟ به چه صورت آن را باید تلفظ کرد تا با قاعده های آوایی زبان فارسی هماهنگ شود؛ چه گونه می‌توان نشانه‌های دستوری زبان اصلی را از آن زدود و آن را در زبان فارسی و بر پایه ی قاعده های دستور فارسی فعال کرد؛ و در این کار کدام قاعده های مهجور یا متروک فارسی باید زنده و فعال شوند.
در کار واژه‌گزینی هم، مثل هر کار دیگر، تعیین اولویت ها نخستین گام است. امکانات ما بسیار اندک و کاری که در پیش رو داریم بسیار سنگین است. با واژه‌گزینی به صورتی که اکنون به پیش می‌رود تنها می‌توان از عهده ی وضع اصطلاح در قلمروهای محدودی برآمد، امّا در همان حال که ما، با تک تک لفظ هاسر و کله می‌زنیم، و به ویژه به وضع برابر برای واژه‌هایی می‌پردازیم که نه نیازی به معادل دارند و نه امیدی به جا افتادن این برابرها هست، سیلی از اصطلاح های بیگانه، با همان ساختمان و نشانه‌های دستوری زبان های اصلی خود، به فارسی وارد می‌شوند و چون به کاربرندگان آن ها در بسیاری از جاها قدر می‌بینند و بر صدر می‌نشینند، بار دیگر دو دستوری بودن، که بسیار خطرناک تر از دوزبانگی است، به صورت ملاکی برای کسب امتیازهای اجتماعی درمی‌آید.
از یک نظر، اعمال حاکمیت زبانی شبیه اعمال حاکمیت دولت است؛ کار دولت جدید این نیست که مردمی را که به نژاد یا قوم یا دین یا زبان ویژه ای تعلق دارند برگزیند و بر ایشان حکومت کند، بلکه دولت جدید می‌کوشد تا همه ی این مردم را، با وجود اختلاف های گوناگونشان تابع یک قانون کند. وضع قاعده هایی که اعمال حاکمیت زبان فارسی را بر واژه‌هایی که اصل های گوناگون دارند آسان تر کند، یکی از کارهایی است که در کنار واژه‌گزینی باید انجام شود؛  یا به گفته ی دیگر واژه‌گزینی باید به صورت بخشی از این وظیفه ی سنگین تر و گسترده تر درآید.
اگر این کار را نکنیم چیزی که به خطر می‌افتد حاکمیت زبان فارسی و در نتیجه استقلال آن است.

- - -

این مقاله متن اصلاح شده ی سخن رانی نگارنده است در «دومین هم‌اندیشی مسایل واژه‌گزینی و اصطلاح‌شناسی» که از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در روزهای ۱٦ تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۲ برگزار شد.

 

برگرفته از: نشر دانش بهار ۸۲

از: شورای گسترش زبان فارسی


منبع: آریا ادیب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد