سکانس ۱
به دکتر زنگ می زنم
می گویم: در قلبم تیری پیدا کرد ه ام
می پرسد: چه شکلی ست؟
می گویم: خوش قد و قواره و از نواده گان چنگال است،
بی شباهت به شن کِش نیست.
می پرسد: اسمش چیست؟
می گویم: اسمش را به یاد نمی آورم
آدم همیشه قدیمی ترین دوستش را فراموش می کند.
سکانس ۲
دکتر جراحت قلبم را متر می زند.
دستهایی که در گودالهایِ روحم به یادگار مانده اند
می شمرم
دستهای بی کمانِ آرش هایی که دیروز
همه پیش از قهرمان شدن
مُردند.
باورم نمی شود این همان قلبی ست که دیروز به دکتر بردم
اینقدر خوب کار می کند که دیگر صدای بال زدنش را نمی شنوم.
بعضی پرنده ها
از بی قفسی می میرند.
از لیلا فرجامی
سلام آقا مهدی
وبت خیلی پرمحتواست
مخصوصا این مطلبت خیلی منو به فکر فرو برد!!
جالب بود
اگه دوست داشتی به منم یه سری بزن.میسی
درودهای فراوان به مدیر مسئول وبلاگ:
همکار عزیز، وبلاگ خوب، زیبا و ارزشمندی دارید. شما را به وبلاگ عشق من ایران با مقاله کشور سوسیالیستی کره شمالی، جهنم روی زمین، به روز گردیده شده دعوت می کنم0 از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر منیژه اسکوئی