«استارتگاه» عنوان داستانی از " خلیل رشنوی" است
اسم من : آرش
شغل پدر : مغازه دار
میزان درآمد خانواده : پدرم گفت به درآمد بقیه مردم بستگی دارد ولی تقریباً برجی 250 هزار تومن .
تعداد اعضای خانواده : 10 نفر به همراه پدربزرگم که مادر می گوید خیلی غذا می خورد .
کرایه خانه : 50 هزار تومن
کرایه مغازه : 50 هزار تومن
خرج لباس : 30 هزار تومن
خرج غذا : 100 هزار تومن
باقی
مانده : 20 هزار تومن که مادرم خرج آش نذری و سفره ابوالفضل می کند و پدرم
هر برج به روحانی مسجد که بابای محمد صادق اشعری است و آدم با خدایی هست ،
می دهد تا خرج کارهای مسجد بکند . البته یکبار من مریض شدم و پدرم 100
هزار تومن خرج دوا دکتر من کرد . ولی پدرم پول کم نیاورد . آخر آن برج
پدرم با خیلی از مشتری ها جنگ کرد . مشتری ها میگفتند که حساب ما خیلی
زیاد شده و ما اینقدر خرید نکرده ایم . البته با وساطت بابای اشعری مشتری
ها از پدرم معذرت خواهی کردند.
-----------------
بسمه تعالی
با سلام وخسته نباشید خدمت دبیر محترم .
بنده
پدر سعیدی هستم و همانطور که می دانید فرماندار این شهر محروم و مستظعف .
باید خدمت شما عرض نمایم که این حقهها و طرفندهای سیاسی برای ضربه زدن به
مسئولان کشور و گرفتن نقطه ضعف از آنها دیگر تکراری و قدیمی شده است .
بنابراین اخطار می کنم که این کارها نه به صلاح شما و نه به صلاح کشور است
.« درآمد خانواده و تاثیر آن بر زندگی » موضوعی نیست که به شما ارتباط
داشته باشد . در صورت تکرار مجبورم آن را به مسئولان زی ربط گزارش کنم .
امیدوارم که خداوند متعال از تقسیرات همه بگذرد .
والسلام
---------------------------------------
آقای
معلم پدر من قصابی دارد . بچهها همیشه من را مخسره می کنند و می گویند تو
که پدرت قصابی دارد چرا اینقدر لاغری . وقتی که از پدرم پرسیدم : «چقدر
پول درمی آوری ؟ »
گوشتم را کشید و داد زد اگر دوباره از این
سئوال های مخسره بپرسم مثل گوسفند سرم را میبرد . آقا لطفاً برایم صرف
نگذارید . اگر پدرم بفهمد دیگر نمی گذارد به مدرسه بیایم و من را می برد
به قصابی . آن جا همیشه بوی گوشت تازه می آید و من نمیتوانم از آنها
بخورم ، چون پدرم بیچاره میشود و من آن جا مجبورم هی آب دهنم را غورت
بدهم و خیلی اذیت میشوم . آقا لطفاً این را سر کلاس نخوانی .
--------------------------------
آقای
معلم به خدا پدر من معتاد نیست . فقط سیگار می کشد . آدم های معتاد که
گوشه خیابانها هستند و تازه پول هم ندارند . ولی پدر من پول دار است .
اوخیلی زرنگ است و همیشه توی خونه پول در می آورد . پدرم رفیق های گردن
کلفت زیادی دارد که با آن ها معامله میکند . آن ها میآیند خانه ما و
گاهی به من هم یک هزاری سبز میدهند . مادرم آنها را به اتاق بالا میبرد
و تا یک ساعت پایین نمیآید و بعد پدرم بالا میرود و با آنها معامله
میکند و سود زیادی میبرد . من خیلی دوست دارم به اتاق بالا بروم ولی آن
مردها و مادرم همیشه در آن را قفل میکنند . در آن اتاق همیشه قفل است و
من فکر می کنم آن ها توی آن اتاق حتماًُ یک گنج قایم کرده اند .
علی سلیمانی فر
------------------------------
« چو دانی و پرسی سئوالت خطاست . »
دوست و همکار عزیزم بابک جان سلام .
خودت
که از وضع معلم ها خبر داری . پس نیازی به این کارها نیست . انشاءا. . .
بعد از اجرای برنامه نظام هماهنگ پرداخت حقوق وضع مان خیلی خوب میشود .
در رابطه با درس شایان اگر مشکلی بود با این شمارهها تماس بگیر . صبح
422558 مدرسه ، عصر 452212 بنگاه مسکن و شب 424222 آژانس . زنده باد
فرمالیته و بی خودی هم خودت را با این کارها خسته نکن که به حقوقش نمی
ارزد . به بچه ها و همکاران در مدرسه سلام برسان .
« خوشا آن که دایم در شرکت نفت بی همیشه سرخوش و با یارِ مست بی »
------------------------------------
شقل پدر : کارگر
شقل برادر : کارگر
خانواده
ما7 نفر استند . که من بچه پایانی استم . سه خواهرم رفتند خانه دامادها .
پدرم پیر شده و کم کار می کند. برادرم میگوید به خاتر من زن نمیگوید ،
چون می خاهد من درس بلد باشم و درکتر بشوم . اما من از مدرسه بدم می آید و
می خاهم کارگر بشوم . پدرم می گوید :«حزرت محمد به دست های یک کارگر بوصه
زده است. » . درآمد ما ماهی 200هزار است که ننهام میگوید خرج اجاره خانه
، لباص و شکم من می شود .
باقر سجادی
--------------------------------
بسم ا. . . الرحمن الرحیم
دبیر محترم سلامٌ علیکم
بنده حقیر محمد صادق اشعری
پدر
بنده روحانی مسجد است و در این مقام مقدس مشغول خدمت به اسلام و جامعه
اسلامی است . بنده نیز به شغل پدرم بسیار علاقهمند هستم و اگر لایق باشم
در آینده به عنوان یک روحانی به خلق خدا خدمت خواهم نمود . در رابطه با
درآمد خانواده ما اگر خواسته باشید باید عرض کنم که خود نیز به شخصه از
این موضوع سر درنیاوردهام و منابع مالی ابوی بنده برایم کاملاً مشخص نیست
. بنابراین این سئوال را از محضر ایشان پرسیدم که ایشان در یک جواب
عالمانه فرمودند : « انشاءا. . . بعداً خودت خواهی فهمید »
به هر حال برای این که دست خالی نباشم باید عرض کنم که از زندگی راضی هستیم . الحمدا. . .
من ا. . . التوفیق
------------------------------------
سلام
پدرم
راننده تریلی است . و هر هفته به زاهدان میرود و برمی گردد . مادرم خیلی
نگران اوست و همیشه به پدرم می گوید:«مواظب پلیسها باش.» البته من فکر
میکنم در زاهدان آدم های بد که به آنها قاچاقچی میگویند مثل فیلم های
خارجی لباس پلیس میپوشند و سر رانندهها را میبرند . پدرم خیلی پول دارد
و بچههای همسایه به ما میگویند خرپول . من دوست دارم پدرم را بیشتر
ببینم . تازه وقتی که میآید توی خانه نمیماند و میرود پیش دوستهایش .
راستی پدر علی سلیمانی فر با پدر من دوست است و خیلی به خانه آنها میرود
. بعضی وقتها علی میگوید که پدرم به او یک هزاری داده است برای همین با
من خیلی دوست میشود .خوش به حال علی سلیمانیفر که پدرش همیشه توی خانه
میماند.
قربان هر چی مرد است . شاهین عقیلی .
--------------------------
به نام پیوند دهنده قلبها
پدر
من کارمند شرکت نفت است و ماهی 500هزار تومان حقوق میگیرد . پدرم این ماه
ماشینش را عوض کرد . او می گوید پیکان ماشین استانداردی نیست و باید یک
ماشین مناسب خانواده بخرد و یک پژو خرید .
من خیلی پژو دوست
دارم ، چون داخلش بوی خیلی خوبی دارد ، تازه کولر هم دارد . پدرم میگوید
تا سه سال باید 200 هزار تومان هر ماه قسط ماشین بدهد . تازه بعد از آن
باید خانه را عوض کنیم چون ضد زلزله نیست . ما همیشه قسط داریم . برادر و
خواهر بزرگتر من دانشگاه آزاد میروند و هر ماه کلی پول خرج میکنند .
پدرم همیشه میگوید : « کاش درس میخواندم و مهندس پتروشیمی شرکت نفت
میشدم . آنها خیلی پول میگیرند . »
----------------------------------
آقای
معلم حالا که دارم می نویسم خیلی خوشحالم . چون پدرم بعد از دو ماه
ماموریت به خانه برگشته و کلی هم سوغاتی و پول آورده است . گرمای زاهدان
پدرم را حسابی سیاه کرده . پدر من پلیس است و با آدم های بد سروکار دارد و
کارش خیلی خطرناک است . اما نمیدانم مادرم چرا این قدر ناراحت است . همش
به پدرم میگوید که دیگر به زاهدان نرود ولی پدرم قبول نمیکند . مادرم
میگوید که میترسد پدرم معتاد بشود ولی او جواب داد که این رنگ سیاه
پوستش به خاطر آفتاب سیستان است . ولی من دوست دارم پدرم همیشه به زاهدان
برود تا برایمان پول و سوغاتیهای خوب بیاورد . از پدرم پرسیدم این بار
چند تا آدم بد گرفتی و بابام گفت :« هیچی » و من خوشحال شدم چون آدم های
بد خیلی کم هستند . اگر پدرم تصمیم بگیرد که دیگر به زاهدان نرود دوباره
وضع ما بد میشود و ما دیگر سوغاتی گیرمان نمیآید . اما اگر به ماموریت
زاهدان برود ما همیشه پول و سوغاتی داریم . من میخواهم وقتی بزرگ شدم
بروم و در زاهدان زندگی کنم چون هر کس به آن جا میرود پولدار میشود .
مثلاً پدر شاهین عقیلی که هیجده چرخ دارد وهمیشه به زاهدان میرود . او
بعضی وقتها از طرف پدرم پول و چیز میز برایمان میآورد .
مصطفی علی دوست
-------------------
بسم ا… الرحمن الرحیم
آقای
معلم سلام . پدر من نماینده مجلس است و حقوق خیلی زیادی دارد . من
میتوانم به هر چیزی که میخواهم برسم . مادرم میخواست من را به بهترین
مدرسه شهر بفرستد ولی پدرم قبول نکرد . او گفت به دو دلیل باید به یک
مدرسه معمولی بروی . دلیل اول این که مردم میگویند نماینده ما ساده زندگی
میکند و دلیل دوم این که برای آینده خودت خوب است . بین مردم شناختهتر
میشوی و فردا که خواستی راه پدرت را ادامه بدهی موفقتر میشوی . تازه
نقاط ضعف مردم را بهتر میفهمی . پدرم معتقد است یک سیاست مدار خوب به جای
نقطه قوت بهتر است نقاط ضعف مردم را بداند تا در موقع لزوم از آنها به
نفع خودش استفاده کند . او برای این که من قبول کنم گفت که برایت معلم
خصوصی میگیرم و به شما هم گفت که شما قبول نکردید و گفتید که من تمام
زحمتم را سر کلاس میکشم و نیاز به این کارها نیست . پدرم نمیدانست که
شما آدم خیلی خوبی هستی و از دست شما ناراحت شد ولی حالا دیگر از دست شما
ناراحت نیست چون چند وقت پیش از پشت در شنیدم که به آقای فرماندار گفت که
باید برای شما یک پاپوش گشاد بدوزند . پدرم همیشه وسایل و نوشتههای من را
چک میکند ولی دیشب این کار را نکرد ، چون دیروز توی مجلس بود . شب هم
تلویزیون او را نشان داد که ما خیلی خوشحال شدیم و هورا کشیدیم .
« خداحافظ »
---------------------
آقای
معلم پدرم را دو سال پیش آدم های بد به زندان انداختند . نه برای دزدی و
نه برای هر چیز بد دیگری که فکرش را بکنی. مادرم می گوید:« او برای این به
زندان رفت که نسبت به آینده و جامعهاش حساس بود.» پدرم استاد دانشگاه بود
و از وقتی او را گرفتهاند ما به این شهرستان آمدهایم چون اینجا خرج و
مخارج کمتری دارد . من وقتی دلم برای پدر تنگ میشود نامهای را که از
زندان برایم فرستاده میخوانم که نوشته : « پسرم یک مسلمان باید نسبت به
انسانهای دیگر احساس مسئولیت داشته باشد چون دینش به او این اجازه را
نمیدهد که بیخیال و ساده لوح باشد . کشور ما مثل یک اتوموبیل میماند که
همیشه یک نفر استارت میزند و آن را روشن میکند ولی بلد نیست آن را به
حرکت در بیاورد چون موتورش قدیمی و خراب است ما باید این موتور فرسوده و
داغان را تعمیر کنیم . کشور ما یک محل برای روشن شدن وحرکت نکردن است . ما
یک استارتگاه همیشگی هستیم . ما باید این تعمیر را از خودمان شروع کنیم .
پسرم عقل ما تعمیر گاه ماست . . . » آقای معلم من حق دارم ناراحت بشوم
وقتی که میبینم یک قاچاقچی ، یک رشوه گیر ، یک گرانفروش و یا یک آدم فاسد
آزادانه زندگی میکند ولی پدر من الکی توی زندان است . از وقتی پدرم را
گرفتهاند یاد گرفتهام که ساکت نباشم و همش بنویسم . به قول پدر :« این
ماشین بلاخره باید یک روز حرکت کند . »
علی محسنی .
---------------------------------------
به نام خدا
آقای معلم سلام
به
خدا من یادم رفت که درباره موضوعی که گفتی بنویسم . اما قول میدهم که
هفته آینده آن را حاضر کنم . قول مردانه . در ضمن مرادی و حسن پور غایب
هستند .
منبع: آتی بان