لنگستن هیوز
علیاصغر راشدان
لنگستن هیوز (Langston Hughes (1902 – 1967)) پرکارترین و شاید معروفترین نویسندة سیاهپوست ادبیات مدرن امریکا بود. تنها شاعر سیاهپوستی که به طور کامل با درآمد حرفة ادبی طولانی و متنوع خود زندگی میکرد.
پاهام زندگی مخصوص خودشونو دارن
خواب خون
بهرام صادقی
و این را هم ناگفنه نگذارم که ژ... عقیده داشت که عاقبت کوتاهترین داستان دنیا را او خواهد نوشت. اگرچه اکنون درست به یاد نمی آورم که واقعاً مقصود خودش را چگونه بیان کرده بود و چه واژه هائی به کار برده بود، اما به صراحت باید بگویم که او در این خیال بود که کوتاهترین داستان دنیا را بنویسد.
احمقانه است؟ من صورت ژ را برای یک لحظه از پشت شیشه پنجره اتاقش که در طبقه سوم عمارت نوسازی قرار داشت دیدم، با چشمهای ملتهبی که حتی اندکی به من خیره شد و دماغ و لبهایش که روی شیشه پهن و قرمز شد و پس از آن در تاریکی بیجان دم غروب طرح صورت و هیکل او از پشت پنجره مثل رؤیائی دور و محو شد.
خواب به خواب
محمد بهارلو
انگشتش را روى گونهام حس کردم. گمانم اولش روى پیشانى، میان ابروها، بود. داشتم خواب مىدیدم. کشیدش پایین تا گوشه لبهایم. بعد که بوى خنکِ گلِ میخک هم توى بینىام پیچید پلکهایم را باز کردم. نور چشمم را زد. سرم را روى بالش، رو به پنجره، چرخاندم و از لاى پلکها دیدم که روى صندلىِ گهوارهاىِ خیزرانى نشسته؛ همانجایى که شبهاى قبل مىنشست. پشتِ پنجره آسمان تاریک بود.
داستان آشنایی با فقر
یادداشتی بر «این برف، این برف لعنتی» میرصادقی از محمد بهارلو
این برف، این برف لعنتی... داستان آشنایی با فقر است، کشفی است که به بیگناهی و سرخوشی کودکانة یک نوجوان- آدم اصلی و راوی داستان- خاتمه میدهد. نوجوان که شاگرد دکان قصابی است و کار اصلیاش وصول بدهی مشتریها است با واقعهای روبهرو میشود که به « نفرت» از خودش، و از کاری که به آن واداشته شده است، منجر میشود. اگرچه راوی در همان ابتدای داستان میگوید که کار او با« پررویی و لچری» از پیش میرود به واسطة تحسین و تشویق صاحب قصابی از او و شور و شوقی که از «پیله کردن» به مشتریها به او دست میدهد به قُبح کار خود پی نمیبرد، تا وقتی که آن واقعه، که در حکم« بزنگاه» داستان نیز هست، پیش میآید. آگاهی راوی از اینکه کار او« پررویی و لچری» میخواهد چیزی است که بعداَ، سالها بعد، حاصل میشود- وقت به یاد آوردن « آن روزها»: « کثافتکاری بود. حالا که فکرش را میکنم حالم را بههم میزند.»
این برف، این برف لعنتی
جمال میرصادقی
آن روزها من چهارده- پانزده ساله بودم. به در خانهها میرفتم، عقب مشتریها راه میافتادم و بدهکاریها را جمع میکردم. اوستام پیش حاجآقام تعریف من را خیلی میکرد:
“ ماشاءالله بچة زبر و زرنگیه. وقتی میفرستمش تا پولو نستونه برنمیگرده”.
تمرین تخیل
زهره قراگوزلو
اولین چیزی که یک نویسنده باید به آن توجه نماید همان فکر اوست؛ یعنی چیزی که یک نویسنده باید برپایه آن داستان بنویسد و برای نوشتن آن باید به دونکته اساسی حتما توجه گردد:
1- تکراری نباشد (یعنی ناب باشد )
هنر داستاننویسی بهرام صادقی
غلامحسین ساعدی
اولین داستان بهرام صادقی در مجلة «سخن» چاپ شد. داستانی بهظاهر تلخ و خشک، با زبان نرم و عبوس ولی با توصیفهای ریز و دقیق. برانگیختن گیجی و حیرت خواننده، در حضود مسجد و تابوت و مردهای بهظاهر پیدا ولی ناپیدا. و شک و تردید که آیا این خود مرده است که در مجلس ختم خویش حضور به هم رسانده یا نه؛ آنهم با یک ابهام ملایم و بیهیچ گرتهبرداری از سبک و سیاق معمول رایج در داستاننویسی آن روزگار. رگههای کوچکی داشت از حالت انتظار که بیشتر در قصههای پلیسی دیده میشود
مرزهای روایتگری1
روایت و توصیف از دیدگاه ژرار ژنت
برگردان:هاشم محمود
در واقع هر روایتگری، هر چند که باطنا این دو مورد ( روایت و توصیف ) به هم آمیخته باشند و نسبت آن دو به هم در هر روایتگری خیلی متغیر باشد، از یک سو شامل بازنمایی اعمال و رویدادها است که روایت (narration) را به مفهوم حقیقی کلمه می سازند و از سوی دیگر شامل بازنمایی اشیاء یا شخصیت ها است که همان چیزی است که امروز به آن توصیف می گویند. تقابل بین روایت و توصیف که وانگهی سنت مدرسی هم بر آن تاکید کرده است، یکی از خطوط برجسته ی شعور ادبی ما است. با وجود این در این جا صحبت از تمایزی نسبتا متاءخر است که شاید لازم باشد روزی زایش و رشد آن در نظریه و کار عملی ادبی مطالعه شود. در نظر اول به نظر می رسد که این تمایز بیش از قرن نوزدهم حیاتی فعال داشته، قرنی که در آن وارد کردن قطعه های طولانی توصیفی در یک ژانر نوعا روایی همانند رمان، امکانات و اقتضائات این شگرد را آشکار می سازد.2