داستانی بر اساس گفتگو
شوهر آمریکایی
جلال آل احمد
«... ودکا؟ نه. متشکرم. تحمل ودکا را ندارم. اگر ویسکی باشد حرفی. فقط یک ته گیلاس. قربان دستتان. نه. تحمل آب را هم ندارم. سودا دارید؟ حیف. آخر اخلاق سگ آن کثافت به من هم اثر کرده. اگر بدانید چه ویسکی سودایی میخورد! من تا خانهی پاپام بودم اصلا لب نزده بودم. خود پاپام هنوز هم لب نمیزند. به هیچ مشروبی. نه. مؤمن و مقدس نیست. اما خوب دیگر. توی خانوادهی ما رسم نبوده. اما آن کثافت اول چیزی که یادم داد، ویسکی سودا درست کردن بود. از کار که بر میگشت باید ویسکی سوداش توی راهرو دستش باشد. قبل از این که دستهایش را بشوید. و اگر من میدانستم با آن دستها چه کار میکند؟!...
ادامه مطلب ...