داستانی از : فتح االله بی نیاز
تمام ظرفها را بىسر و صدا شست و کابینتها را بهآرامى تمیز کرد؛ بعد عقب رفت و آشپزخانه کوچکشان را از زیر نگاه گذراند تا ببیند کارى باقى مانده است یا نه. دوست نداشت کسى بگوید هنوز فلان کار را نکرده است.
صورتى کوچک و قشنگ، چشمانى گرد و سیاه و نافذ، موهایى بلند و حرکاتى تند و تیز داشت. پیراهن خیسش را عوض کرد و دوباره موهایش را شانه زد. مادرش اعظم با قیافه خوابآلودى به او نزدیک شد و گفت:
ادامه مطلب ...