مقدمه
لحن3
به شیوة برخورد یا نگاه نویسنده نسبت به اثر یا موضوع اثر و گاه نیز نسبت به خواننده، لحن میگویند. ریچادرز میگوید: «میتوان گفت لحن، نقطهنظر نویسنده نسبت به موضوع اثر است که باید به خواننده منتقل شود.»4
لحن در داستان باید با موضوع و شخصیتهای داستانی و همچنین با زمان نویسنده متناسب باشد و در صورت تغییر هر یک از آن عناصر، لحن نیز تغییر یابد. فقط زمانی یک نویسنده میتواند این چنین عمل کند که بخواهد اثر خود را با طنز و نماد بیامیزد. در کتاب هنر رمان در مورد لحن و عوامل مؤثّر در شکل گرفتن آن در داستان آمده است: «شگردهایی است که داستاننویس به کار میبرد تا در داستانش حال و هوای خاصّی پدید آورد؛ به مثل تراژیک یا کمیک یا رمانتیک. عنصری که در شکل دادن به لحن، نقش تعیینکنندهای دارد، زبان نوشتاری است، امّا عنصرهای شخصیت و طرح نیز در شکل دادن به لحن داستان، بسیار مؤثّرند.»5
لحن ، انواع متنوّع و بسیار دارد که هر یک با دیگری متفاوت است؛ مثلاً لحنی ممکن است جدّی باشد، یا طنز، لحن یک کودک باشد یا فردی سالخورده، یا اینکه احساسـی را چون شادی، غم، ترس، تردید، خشم و... به خواننده منتقل کند.
فضاسازی (فضا و رنگ)6
فضا و رنگ را آن حالت و احساسی دانستهاند که خواننده با خواندن اثر به آن دست مییابد و با کمک آن میتواند حال و هوای حاکم بر داستان را دریابد. «گاهی همان براعت استهلال است، مثلاً حالتی که از همان صحنة آغازین همـلت (سه نگهبان بیمناک) به خواننده منتقل میشود، یا ابیات آغازین رستـم و سهراب که میرساند در داستان با مرگـی دلخراش و فاجعهای ناخواسته مواجهیم. هنـری جیمز با توجّه به این اصطلاح، Atmosphere of the mind یعنی فضـای ذهنی را وضع کرد؛ به این معنی که نویسنده مـیکوشـد حالت درونی را به خواننده منتقل کند».7
«در فرهنگ اصطلاحات ادبی هاری شا فضا و رنگ، چنین تعریف شده است: اصطلاح فضا و رنگ از علم هواشناسی به وام گرفته شده، برای توصیف تأثیر فراگیر اثر خلاقّهای از ادبیات یا نمونههای دیگری از هنر به کار برده میشود. فضا و رنگ با حالت مسلّط مجموعهای که از صحنه، توصیف و گفتگو آفریده میشود، سروکار دارد... . در فرهنگ اصطلاحات ادبی سیل ون بارنت چنین آمده است: هوایی را آرام، شوم، شاق و غیره... که خواننده به محض ورود به دنیای مخلوق اثر ادبی، استنشاق میکند، فضا و رنگ میگویند.»8
فضا و رنگ را به دلیل تأثیرپذیری از عناصری چون گفتگو، لحن، شخصیت و... عنصری وابسته میدانند نه مستقل.
خلاصة رمان «زیبا»
این رمان، شرح سرگذشت مردی به نام حسین است که حوادث زندگی پر فراز و نشیب خود را نوشته و در اختیار وکیلمدافع خود قرار داده است. هنگامی که شیخ حسین برای تحصیل در حوزة علمیه از سبزوار به تهران میآید، عاشق زنی فاحشه به نام زیبا میشود. عشق به زیبا او را چنان از دین و تحصیل دور میکند که از حوزه بیرون میآید و به خواستة او لباس طلبگی را از تن بیرون میآورد. به کمک زیبا و یکی از فاسقانش، غامضالدوله، در وزارت داخله مشغول کار میشود و با رسیدن به سمتهای بالای اداری عشق در دل او بهتدریج، جای خود را به پول، قدرتطلبی و شهوترانی میدهد. در این میان با دختری به نام مریم، دختر محرّر دیوان، ازدواج میکند. زیبا نیز عاشق مردی به نام پرویز، کارمند وزارت داخله، میشود. این عشق زیبا را چندی از فاحشگی دور میسازد. حسادت شیخ حسین به این عشق سبب استعفای پرویز و رفتنش به تبریز میگردد. زیبا از عشق و دوری پرویز دیوانه میشود. درگیریهای سیاسی و فسادهای اداری شیخ حسین سبب از دست رفتن ثروت و مقام و اعتبار وی میگردد و در پایان، او را روانة زندان میکند.
بررسی لحن
در بررسی لحن و شیوة گفتار شخصیتها در رمان زیبا، به نتایج و نکات قابل توجّهی میرسیم که به ذکر و شرح هر یک میپردازیم:
1. یکی از ویژگی مهم و بارز لحن رمان این است که اغلب شخصیتها از زبان راوی، شیخ حسین، که نمایندة نویسنده در داستان است، سخن میگویند. این، نشاندهندة تأثیر لحن و زبان نویسنده در کلام شخصیتهای داستان است. خواننده با مطالعة صفحات رمان که مربوط به دوران کودکی شیخ حسین است، کاملاً متوجّه تحمیل و تأثیر لحن نویسنده بر شخصیتها میشود. دخالت و تحمیل لحن نویسنده، داستان را از حالت طبیعی خود دور ساخته، سبب تصنّعی شدن لحن اشخاص شده است. این، موجب ضعف و سستی داستان میشود. زیرا لحن از جمله عناصری است که به معرّفی شخصیتها کمک میکند، امّا خواننده در این داستان با لحن مشخّصی که سبب شناسایی شخصیتها از یکدیگر شود، رویارو نمیگردد. در واقع شخصیتها لحن معیّنی برای خود ندارند. چنان نیست که بتوان از لحن هر یک، آنها را شناخت و پی به ویژگیهای فردی و مشخّص هر یک برد. شخصیتها چه غمگین و چه شاد، چه خشمگین و چه خویشتندار، یک لحن بیشتر ندارند و آن نیز لحن نویسنده است که خود را به لحن اشخاص داستان تحمیل کرده است. مثلاً به کار رفتن واژة «همچه» از زبان اشخاصی چون شیخ حسین، قدیمالسّادات، حاجی زینالعابدین، غامضالدوله، مصطفی و... نشاندهندة دخالت لحن و کلام نویسنده در لابهلای گفتار شخصیتهاست. این دخالتها سبب یکسانی و یکنواختی لحن اشخاص داستان گردیده است. البته گاه نویسنده با به کار بردن لحنهای مختلف در مورد برخی شخصیتها (زیبا و شیخ حسین) به معرّفی شخصیت و خصوصیت اخلاقی آنها پرداخته است. لحن این دو شخصیت (به ویژه زیبا)، به دلیل شخصیت متغیّر و یکسان نبودن رفتارشان، گاه محبّتآمیز است،9 گاه همراه خشم و ناسزا10 و گاه نیز آرام و فریبدهنده.11 در زیر برای هر یک از این لحنها نمونهای ذکر میشود:
1. لحن محبّتآمیز زیبا: «خدایا مـن چه خوشبختم، یک همچو حسینی دارم که تا خـواستم قیاسدوله شد. حسین جان، بعد از این هرچه پول مـیخواهی از من بگیر، به شرط آنکه شب و روز برای آوردن سالار مهیب، کار بکنی... .»12
2. لحن خشونتآمیز و همراه ناسزای زیبا: «پدرسوختة پیرِ سگ، خودت را زدهای به دیوانگی که پول را بدزدی؟!»13
3. لحن آرام و فریبندة زیبا: «عزیزم، قربانت بروم. دیشب خیلی بیداری کشیدی و فکر کردی، من ملتفت بودم، امّا اجر این بیخوابیها را میبری.»14
4. لحن خشونتآمیز و همراه ناسزای شیخ حسین: «فریاد زدم که این پول را من برداشتم. تو بدگهر مرا به تقلّب و دورویی و بیرحمی و زنا و دزدی واداشتی. تو بیناموس، پدر مرا کشتی. مادرم را به این روز انداختی... مریم بیچاره از دست لوندیهای تو به این سیاهبختی مبتلاست... .»15
5. لحن آرام و ملایم شیخ حسین: «گفتم قربانت بروم دو هزار تومان چیز قابلی نیست که نظرگیر تو باشد. من تاکنون قصد ذخیره کردن را نداشتم. حالا که اینطور است تا هفتة دیگر به عوض دو هزار تومان، سه هزار تومان در این کیف نشانت میدهم.»16
نکته اینجاست که نویسنده با تمام سعیاش در به کارگیری لحنهای مختلف، به موفّقیت چندانی در این مورد دست نیافته است، بنابراین، یکسانی لحن و یکزبانی شخصیتها، یکی از عواملی است که سبب ضعف و سستی رمان شده است، هرچند در برخی موارد تلاش کرده که با تعیین حالت احساسی شخصیتها از زبان راوی، نظیر: شادی، هیجان، خشم و... خواننده را متوجّه این عنصر مهم در رمان کند، امّا با توجّه به جملات و کلام شخصیت مورد نظر، گویا مطابقت و هماهنگی میان عبارات و کلام را که با حالت احساسی بیان شده، فراموش کرده است. در اکثر موارد میان این حالت که ضرورتاً لحن خاصّی را ایجاد میکند و واژگان و عبارات به کار رفته، هیچ همگونی تناسبی وجود ندارد، مثلاً در صفحة 400 رمان، راوی در مورد زیبا از حالت هیجانی و «لحن پرهیجان» وی میگوید، امّا با توجّه به آنچه که زیبا به زبان میآورد، واژه یا جملهای که بتواند هیجان او را نشان دهد و این حس و حالت را به خواننده منتقل کند، دیده نمیشود. در این صفحه میخوانیم: «زیبا با لحنی پرهیجان گفت: شما را به خدا بگو بدانم با کهها رفیق شده؟! اگر راست باشد این دلم را پاره میکنم، میاندازم دور. من از مرد بیوفا بیزارم. یقین دارم دروغ است. دو پایی روی قرآن میروم که حسین اهل خیانت نیست.»
در مورد یکنواختی لحن شخصیتها و تأثیر کلام نویسنده بر آن، میتوان به لحن و کلام شیخ شهاب17 اشاره کرد. با توجّه به گفتگویی که میان شیخ شهاب و شیخ حسین صورت گرفته است، میتوان به این نتیجه دست یافت که این نویسنده است که به جای شیخ شهاب سخن میگوید و افکار و عقایدش را از زبان او بیان میکند.
«گفتم: یا شیخ، چرا زن و بچّة آن مظلوم از مرگ شوهر و پدر، مویه و زاری نمیکردند مگر از مردن عزیز، دلشان نشکسته بود؟ آنها که غیر از او پناهی نداشتند.
گفت: گمان میکنم فقر و دولت هر دو، محبّت را ضعیف میکنند. اغنیا هزار تسلّی دارند. گریه و غصّهشان آنی و سطحی است و امّا بهت و سکوت موحّش فقرا بر مصائب از این است که هنوز تیری از آسمان نخورده، باید خود را برای خوردن تیری دیگر حاضر کنند و فرصت تأسّف و زاری ندارند.»
2. از ویژگیهای دیگر لحن در این رمان، این است که گاه نویسنده سعی کرده است لحن خاصّی را به شخصیتی بدهد، امّا لحن به کار رفته هیچ تناسبی با موقعیت اجتماعی شخصیت مورد نظر ندارد. این ویژگی که از دیگر نقطهضعفهای لحن این داستان به شمار میآید، در مورد اغلب شخصیتها بهویژه غامضالدوله و زیبا، صدق پیدا میکند. مثلاً غامضالدوله با اینکه معاون وزیر است و از سمتی بالا و بسیار مهم در وزارتخانه برخوردار است، لحن قاطع و درخور مقامِ خود ندارد. این عـدم قاطعیت که نشاندهندة ضعف شخصیتی او در برابر شیخ حسین، رقیب او، کاملاً به چشم میخورد.
3. یکی دیگر از ویژگیهای لحن در این رمان که نشاندهندة عدم انسجام و خروج از مسیر اصلی لحن است، ادیبانه شدن لحن برخی شخصیتهاست. گاه کلام تعدادی از شخصیتها، نظیر شیخ حسین و شیخ شهاب، لحنی ادبی و شاعرانه به خود میگیرد و سبب ضعف داستان در لحنپردازی میشود. با توجّه به اینکه نثر داستان، نثری شاعرانه و تخیّلی و عاطفی نیست، ادیبانه و شاعرانه شدن یکبارة کلام برخی از اشخاص نیز ضرورتی ندارد، بنابراین استفاده از این شیوه، یکی دیگر از دخالتهای نابهجای لحن و کلام نویسنده، سستی لحن داستان و تصنّعی بودن نثر آن را نشان میدهد.
در اینجا به ذکر نمونههایی از عبارات ادبی و شاعرانة دو شخصیت مذکور ـ شیخ حسین و شیخ شهاب ـ میپردازیم. لازم به ذکر است که اکثر عبارات ادبی که شکلی تخیّلی نیز به خود میگیرند از زبان شیخ حسین نقل میشود. در صفحة 165 رمان میخوانیم که شیخ حسین وقتی از عشق زیبا نسبت به پرویز و بهانهگیریهایش بهشدّت عصبانی میشود، با یاری عقل، خشم خود را فرومیخورد و از آسیب رساندن به زیبا خودداری میکند. در این باره خود چنین میگوید:
«عقلم به موقع رسید و شهپر همایون بر شمشیر آهیختة غیرت کشید. هزاران قشنگی و فریبندگی ریاست و دارایی به صورت ملایک خرد و بزرگ با نگاههای دلدوز و تبسّمهای جانگداز میگفتند: میخواهی ما را به خواهش طبیعت وحشی بفروشی؟ ما همه برویم و تو دست در گریبان این غول بیشعور نفهم بمانی؟»
موارد زیر از دیگر جملات ادبی و شاعرانهای هستند که شیخ حسین از آنها استفاده میکند:
٭«دیوارها به خیال خوابیدن پا را پیش آورده بودند.»18
٭«سرشکم در اندرون جاری بود.»19
٭«درحالیکه زنجیر عقل، جسم سنگینم را به زمین بسته بود، مرغ دلم پرواز کرد و روبهروی زیبا خانم نشست و از چشمانش دانههای حیات برمیداشت.»20
نمونههایی از عبارات ادیبانة شیخ شهاب:
«گفت: بلی من هم مثل شما دلی مثل سنگ داشتم و آن را به بهانة عشق و مهربانی بر سر راه معشوق میانداختم و رنجش میدادم. عکس خود را در صورت منظور دیده بودم و خودم را میپرستیدم.»21
عبارت ذکرشده، تصنّعی بودن گفتگو و لحن رمان را کاملاً نشان میدهد.
4. از دیگر ویژگیهای لحن این رمان که آن نیز نقطهضعفی دیگر به حساب میآید، عدم مطابقت لحن و گفتار شخصیتها با مکان و در برخی موارد حتّی با زمان حاکم بر رمان است. عباراتی که در بالا ذکر شد، صحّت این ادّعا را تأیید و تصدیق میکند. با توجّه به اینکه بیشترین وقایع داستان در شهر تهران به وقوع میپیوندد، انتظار میرود که لااقل برخی از شخصیتها به گویش تهرانی سخن بگویند و لحنی متناسب با مردم تهران داشته باشند، امّا متأسّفانه چنین چیزی تقریباً در هیچ جای رمان به چشم نمیخورد. این مسئله نیز یکسان بودن لحن شخصیتها و دخالتهای لحن نویسنده را در کلام آنان تأیید میکند.
با توجّه به کلّ رمان و نیز نکات و موارد ذکرشده، آنچه در مورد لحن کلّی رمان میتوان ذکر کرد این است که رمان دارای لحنی رسمی و موقّر، درباری، ایستا، نامتنوّع، و در پارهای موارد ادیبانه و نسبتاً سنگین است.
بررسی فضا و رنگ
چنانکه در بخش مقدّمه ذکر شد، فضا آن حال و هوایی است که عناصر و عواملی چون صحنه، توصیف، لحن، گفتگو و حالات درونی اشخاص داستان، در ایجاد آن نقشی بسزا دارند، بنابراین با توجّه به هر یک از این عوامل، به عنصر فضا و رنگ در رمان میپردازیم.
پیش از پرداختن به این عوامل، گفتن است که فضا و رنگ در رمان زیبا، مانند اغلب عناصر به کار گرفته شده در آن، بسیار ضعیف و ناقص است. نویسنده نه از طریق لحن و گفتگو توانسته به ایجاد فضایی مناسب و درخور کمک کند و نه از طریق توصیف. توصیفات رمان از قبیل: توصیف منظرهها، صحنهها و حالات درونی اشخاص به قدری سست و ضعیف است که به خلق فضایی مناسب با حال و هوای اصلی و کلّی داستان منجر نمیشود، امّا با وجود همة اینها عنصر توصیف، بیش از هر عنصر دیگر در خلق فضا مؤثّر بوده است، البته نویسنده اغلب در توصیف نیز آنقدر به لفّاظیهای منشیانه میپردازد که حال و هوای متناسب آن موقعیت، بر داستان حاکم نمیشود. هرچند گاهی نیز برخی توصیفات ایجاد فضا میکنند. آنچه به وضوح، فضایی را در داستان ایجاد کرده، صحنهای است که نویسنده پس از خروج شیخ حسین از تهران آفریده است. این صحنه که با توصیف طبیعت کن و سولقان آغاز میشود، فضا و حال و هوایی خاص به داستان بخشیده است.
در ذیل به بررسی این توصیف و نیز دیگر عناصری که در ایجاد فضا، نقشی هرچند اندک داشتهاند، میپردازیم:
1. توصیف حالات درونی شخصیتها
چنانکه ذکر شد، عنصر توصیف بیش از هر عنصر دیگر در فضاسازی رمان مؤثّر بوده است. از میان توصیفات به کار رفته، توصیف حالات درونی شخصیت اصلی رمان، شیخ حسین، بیشترین نقش را در فضاسازی داستان داشته و حال و هوای خاصّی را ایجاد کرده است. با توجّه به اینکه این شخصیت، حال ثابتی ندارد و مدام در تغیّر است، با هر تغییر احوال او، فضایی متناسب با آن نیز در رمان حاکم میشود.
قطعه زیر که وهم و ترس شیخ حسین را بعد از خودکشی گیتی نشان میدهد، نمونة خوبی برای تناسب حال درونی و فضا و رنگ است. احساس ترس و آشفتگی شیخ حسین بعد از دیدن تابوت گیتی، فضایی وهمناک و پرهراس را در این قسمت داستان ایجاد کرده است. شیخ حسین وقتی تابوت را میبیند، احساس میکند جسد گیتی از تابوت بیرون آمده است؛ و این احساس خود را چنین بیان میکند:
«دیدم... آری به خدا دیدم دختر رنگپریدهای با موی افشان، روی تابوت برخاست و نشست. چشمهایش از گریه خسته و بیمار بود. با صدای نالان که دل سنگ را آب می کرد به من رو کرد و گفت: تو با پدرم بد بودی، من به تو چه کرده بودم؟ چرا مرا کشتی؟...
دوباره خوابید و تابوت از من گذشت. مثل گرگی که شکارچیها در میان گرفته باشند، دیوانهوار شکافی پیدا کردم و رفتم... مثل حیوانی که حس میکند نزدیک مردن است، میخواستم هرچه زودتر سوراخی پیدا کنم و آنجا از غصّه بمیرم.»22
2. توصیف مناظر
توصیف درّة کن و مناظر آن، از جمله عوامل و عناصر سازندة فضا و رنگ در داستان است. این توصیف، در دو جای رمان23 آمده است. در اینجا به ذکر قسمتی از کاملترین توصیف که در صفحة 260 رمان آمده است، میپردازیم:
«دیدم در میان دو کوه بلند و در درّهای تنگ واقعم. در ته درّه رودی منقلب و سرگشته هزار پیچ و خم میخورد و به شتاب تمام خود را به سنگها میزند و نعرهکنان فرار میکند؛ گویی اژدهای عظیمی است که از تنگنا گریخته. هنوز دمش گیر است. برگ درختان، پیوسته در تلاطم و کوششاند که خود را از بندها خلاص کنند. سکوت موحّشی که مقدّمة جنایات فجیع و حوادث سهمناک است، جهان را فراگرفته. دیوارهای کوه به نظرم تلی بود از استخوان دیوان... .»
قصد راوی از این توصیف، بیان اضطراب و احوال درونی خویش است. او میخواهد از این طریق، آشفتگیها و هراسها و نگرانیهایش را به اطّلاع خواننده برساند و فضایی متناسب با احوال خود ایجاد کند، ازاینرو ناگزیر میشود برای تأکید بیشتر، خود بگوید که قصد آفریدن کدام فضا و رنگ و حال و هوای درونـیاش را داشته است:
«من از بیان، قصد توصیف درّة جـانفـزای کن را با آن همـه طراوت و شیـوایـی نداشتم، میخواستم حال وحشت خودم را در آن مکان تشریح کرده باشم.»24
خواننده در ابتدا با خواندن این توصیف (بهویژه دو سه سطر آغازین آن) نمیتواند فضا و رنگ مورد نظر راوی را دریابد و حتّی از این توصیف نابههنگام و تازهوارد نیز دچار شگفتی میشود. شاید به همین دلیل است که راوی بعد از بیان توصیف طبیعت کن، در چند سطر بعد، قصد واقعی خود را از توصیف بیان میکند و دچار این تردید میشود که با نگفتن، حال و هوای مورد نظر او در ذهن خواننده مجسّم نخواهد شد. هرچند این توصیف، مصنوعی و غیرحقیقی است و خواننده نیز در آغاز، حال و هوای حاکم بر آن را درنمییابد، با این حال فضایی متناسب با اوضاع و احوال راوی ایجاد کرده است.
از سطر سوم به بعدِ این توصیف، خواننده کمکم متوجّه پریشانحالی او میگردد. نگرش منفی او به طبیعت و الفاظ درهم و آشفتهای که به کار میبرد، فضایی آشفته و مضطرب در داستان ایجاد کرده است. گرچه نویسنده در پرداختن به این فضا و رنگ چندان موفّقیتی حاصل نکرده است، امّا در صفحة 268 تقریباً موفّق شده است که فضایی کاملاً متناسب با موقعیت و حال خود ایجاد کند. در این صفحه نیز عنصر توصیف به فضاسازی داستان کمک کرده است. شیخ حسین از ده گریخته است و با هراس، راه را پشت سر میگذارد. این هراس را در قطعة زیر، که توصیفی از منظرة پیش چشم اوست، فضایی وحشتآور و هراسناک به وجود آورده است:
«ابرهای تیره، آسمان را گرفته، کوههای بخار از سطح رودخانه بالا میرفت. از پارگی ابرها پرتو ضعیفی از ماه به قلّة کوه دمید و منظرة پرمخافتی ظاهر شد. شکلها و حرکات عجیبی در قبرستان دیدم. به نظرم آمد که کفتارها مشغول کارند. یک لحظه تصوّر کردم که یکی از آنها به جانب من متوجّه است. دیوانهوار از جادّه بیرون آمدم و به طرف رودخانه سرازیر شدم.»
در صفحة 269 نیز راوی با توصیفی دیگر به بیان هراس و آشفتگی خود پرداخته و همین توصیف، فضایی کاملاً متناسب با حال درونی وی ایجاد کرده است. فضای ایجادشده، فضایی رعبآور، پریشان و نابهسامان است. شیخ حسین بعد از فرار از ده کشار بالا و با دیدن جسد لیلی در رودخانه، از شدّت وحشت و ناراحتی می گوید: «کلاغهای سیاهپوش روی شاخهها با صدای جانخراش، نفرینم میکردند. مرغهای لاشخور بالای سرم میپریدند و میخواستند مغزم را بکنند. از آسمان تیره، گرد خاکستر به سر و رویم میریخت. در هر نگاه میدیدم که سنگها از کوه به قصد جانم پرتاب میشود. مردهها از قبرستان بیرون آمده با حدقههای خالی و دماغهای بریده به من لعنت میکردند و میخواستند به سوراخم ببرند.»
این توصیف نهتنها با فضا و رنگ داستان سازگاری دارد، بلکه با روحیة پریشان و حال درونی شیخ حسین نیز تناسب و مطابقت دارد.
3. صحنه
علاوه بر توصیف، برخی از صحنهها نیز عامل فضاسازی در داستان شده است؛ مثلاً صحنة رفتن شیخ حسین به خانة ماهرخسار و آمدن بیموقع ابوالقاسم خان، همسر ماهرخسار، در صفحة 351 یا صحنة درگیری میرزا باقر و ابوالقاسم خان در صفحة 412 کتاب. این دو صحنه که تا حدودی سبب هول و ولا و نگرانی خواننده نیز میگردد، فضایی ناآرام و نگرانکننده را در داستان، هرچند بسیار کوتاه، ایجاد کرده است.
در زیر یکی از این صحنههای فضاساز، ذکر میشود:
«من هنوز در آن گوشه بودم که ابوالقاسم خان آمد و رفت بالا و فریادش بلند شد. وقتی خوب مطمئن شدم که با میرزا گلاویز شده، وارد اتاق شدم. همدیگر را میزدند و هزار ناسزا میگفتند... میرزا که خیلی از ابوالقاسم خان ضعیفتر بود، فریاد میکرد: قیاس، قیاسالدوله، تو را به جان مهرانگیز مرا خلاص کن. این مرد که مرا کشت... میرزا از فرط کتک خوردن از حال رفته بود. چک و مشت و لگد میخورد و دیگر آخ نمیگفت. ناگهان جیغـی کشید و افتاد. زن و بچّهاش شیونکنان از اندرون آمدند... .»25
چنـد صحنـه نیز در بخش دوم کتاب که پس از آزادی شیـخ حسیـن از زنـدان نوشته شده، فضایی سیاسی و انقلابی را در داستان حاکم کرده است، مثلاً سخنرانی پر شور و حرارت شیخ حسین در میان جمعیت، برای تأسیس روزنامة گوهر و به نام دفاع از وطن در صفحة 397 رمان.
نطق آتشینی که میرزا باقرخان در تحریک جوانان به برپایی یک انقلاب تازه، میکند، یکی دیگر از صحنههایی است که فضایی سیاسی و انقلابی در داستان ایجاد کرده است. وی خطاب به جمعیت حاضر با هیجان تمام میگوید:
«ای ملّت، بس است. از حکومتِ سلطنهها و دولهها و پیر و پاتالها که جز خیانت و تقلّب و رشوهخواری چیزی ندیدید. حالا بگذارید چندی حکومت به دست جوانها بیفتد. اگر از کابینة جوان، بد دیدید پس هیچچیز من درست نیست، پس این تجربیاتی که در مدّت بیست سال مشروطه بازی کردهام، همه بیخود بوده... .»26
پایان سخن اینکه فضای کلّی حاکم بر رمان، حاکی از یک آشفتگی و نابهسامانی در جامعة روزگار نویسنده است. آنچه بیش از همه به این فضای آشفته دامن میزند، پریشانی شخصیت اصلی داستان، شیخ حسین، و همچنین اوضاع نابهسامان اداری آن زمان است. در یک نگرش کلّی به رمان، به این نتیجه دست مییابیم که فضا و رنگ در این رمان، عنصر غالب و قابل توجّهی نیست. نویسنده نظر چندانی به خلق این عنصر در رمان خود نداشته و این خواننده است که باید با دقّت و باریکبینی خود، به آن پی ببرد.
نتیجة کلی
1. «لحن» به عنوان عنصری که در معرّفی شخصیتها مؤثّر است، بیشترین ضعف را در این رمان دارد. اغلب شخصیتها از زبان راوی، شیخ حسین، که نمایندة نویسنده در داستان است، سخن میگویند. این، نشاندهندة تأثیر لحن و زبان رسمی و موقّر نویسنده در کلام شخصیتهای داستان است که آن را در سراسر رمان میتوان مشاهده کرد. این امر، سبب خارج شدن داستان از حالت طبیعی خود و تصنّعی شدن لحن اشخاص گردیده و موجب ضعف و سستی اثر شده است. اکثر شخصیتها لحن معیّنی که بتوان از روی آن به ویژگیهای فردی و شخصیتی آنها پیبرد، ندارند. لحن اشخاص، تناسبی با موقعیت اجتماعی آنها ندارد. عدم مطابقت لحن و گفتار شخصیتها با مکان و در پارهای موارد با زمان حاکم بر رمان، از دیگر نقطهضعفهای این عنصر به شمار میآید.
2. «فضا و رنگ» نیز در این رمان، مانند اغلب عناصر به کار رفته بسیار ضعیف و ناقص است، نویسنده نه از طریق لحن و گفتگو توانسته به ایجاد فضای مناسب و درخور کمک کند و نه از طریق توصیف. توصیفات رمان از قبیل توصیف منظرهها، صحنهها و حالات درونی اشخاص به قدری سست و ضعیف است که به آفرینش فضایی مناسب با حال و هوای داستان منجر نمیشود، امّا با این حال در برخی موارد، عنصر توصیف، بیش از هر عنصر دیگر در خلق فضا مؤثّر بوده است.
پینوشت ها
1. محمد حجازی، 1311.
2. 1279-1352.
3. Tone.
4. بورنوف و اورئله، 1378، ص 376.
5. ایرانی، 1380، ص 596.
6. Atmosphere.
7. شمیسا، 1378، صص 343- 344.
8. میرصادقی، 1376، ص 531- 532.
9. صص 246، 333، 334، 414.
10. صص 212، 333.
11. صص 214، 246، 414.
12. صص 333 ـ 334.
13. ص 333.
14. ص 414.
15. ص 333.
16. ص 214.
17. ص 176.
18. ص 172.
19. ص 84.
20. ص 38.
21. ص 252.
22. ص 448.
23. صص 260 و 262.
24. ص .260
25. ص412.
26. ص 440.
منابع و مآخذ
ناصر، ایرانی، هنر رمان، چ 1، تهران، آبانگاه، 1380.
رولان بورنوف و رئال اوئله، جهان رمان، چ 1، ترجمة نازیلا خلخالی، تهران مرکز، 1378.
محمّد حجازی، زیبا، چ 7، تهران، ابن سینا، 1340.
سیروس شمیسا، نقد ادبی، چ 1، تهران، فردوس، 1378.
جمال میرصادقی، عناصر داستان، چ 3، تهران، سخن، 1376.
منبع:
http://www.iricap.com/
سلام.بسیار از این نوشته از شما متشکرم.خیلی بهش احتیاج داشتم.