ده توصیه برای بهتر نوشتن
فعل یا دماغ نویس`نده توی متن؟
رویا دیانت
المور لئونارد نویسنده و فیلمنامهنویس آمریکایی، متولد 1925 از دههی 50 قرن بیستم شروع به نوشتن کرده و بیش از همه در ژانر داستان جنایی و آثار تعلیقآمیز تجربه دارد. شماری از آثار او در قالب فیلم سینمایی نیز عرضه شدهاند. فیلم سینمایی «قطار 3 و 10 دقیقه به یوما» با اقتباس از یکی از داستانهای کوتاه او ساخته شده است. او به جز شمار زیاد فیلمنامههایش، 50 رمان و 3 مجموعه داستان کوتاه در کارنامهاش دارد.
1. هرگز یک رمان را با توصیف وضعیت هوا شروع نکنید. حتی اگر چنین آغازی فقط برای ایجاد فضا باشد و به واکنش شخصیت به هوا نیز ربطی نداشته باشد، باز هم نباید خیلی به دنبال چنین شروعی باشید. بدانید خواننده آماده است تا دنبال افراد برود؛ اما استثناهایی هم وجود دارد. اگر قصد دارید «بری لوپز» باشید که راههای زیادی برای توصیف یخ و برف در کتاب «رویاهای قطب» پیدا کرده، میتوانید هر چقدر دلتان میخواهد گزارش وضع هوا بدهید.
2-
. از نوشتن مقدمه خودداری کنید. انواع مقدمه، رنجآور است؛ مخصوصا مقدمهای که به دنبال پیشگفتاری میآید که پس از دیباچه آمده. البته همهی اینها میتوانند معمولا در آثار غیرداستانی یافته شوند. مقدمه در رمان در حکم مغازه پشتی است، و شما میتوانید آن را هر جای دیگری که میخواهید بگذارید. یک مقدمه در «پنجشنبهی شیرین» جان اشتاین بک هست، اما قابل قبول است، چون شخصیت کتاب به این وسیله دارد نشان میدهد نظراتش دربارهی چیزهای مختلف چیست. او میگوید: «دوست دارم در یک کتاب خیلی حرف بزنم و دوست ندارم کسی به من بگوید قهرمان چهطور به نظر میرسد. میخواهم او را از طریق حرف زدنش نشان دهم.»
3. هرگز از فعلی جز «گفت» برای دیالوگ استفاده نکنید. دیالوگ به شخصیت تعلق دارد و فعل، وسیلهای است که نویسنده با آن دماغ خود را وارد مطلب میکند. اما «گفت» از همهی فعلهای دیگر مثل «غرغر کرد»، «نالید»، «ادامه داد»، «به نادرستی افزود»، غیرفضولانهتر و در نتیجه خنثیتر است. یک بار مجبور شدم «مری مک کارتی» را وادار کنم تا جملهی دیالوگ را قطع کند و به لغتنامه مراجعه کنیم تا معنی «اظهار داشتن» را ببینیم.
4. هیچوقت از «قید» برای تعدیل فعل «گفت» استفاده نکنید: «او موقرانه توصیه کرد» استفاده از یک قید در این حالت(یعنی تقریبا هر وقتی) یک گناه کبیره است. نویسنده با استفاده از کلمهای که آشفتهکننده است و موجب گسیخته شدن آهنگ تبادل میشود، خودش را به سادهترین شکلی در معرض دید قرار میدهد. شخصیتی در یکی از کتابهایم دارم که میگوید چهطور رمانسهای تاریخی مینویسد و میگوید نوشتههایش «پر از گناهان کبیره و قید» هستند.
5. در استفاده از علامت تعجب «!» زیادهروی نکنید. اجازه ندارید بیشتر از 2 یا 3 علامت تعجب در هر 100 هزار کلمه به کار ببرید. اگر مهارت استفاده از علامت تعجب را به اندازهی «تام وولف» دارید، میتوانید یک مشت از آنها بردارید.
6. هرگز از کلماتی چون «ناگهان» یا «چون اجل معلق» استفاده نکنید. این قانون نیاز به توضیح ندارد. تذکر دادهام نویسندگانی که از «ناگهان» استفاده میکنند نیاز به تمرین برای کنترل استفاده از علامت تعجب دارند.
7. بهندرت از لهجهی محلی و منطقهای استفاده کنید. اگر شروع به استفاده از دیالوگ آوانگاردی بکنید و صفحه را با «،» پر کنید، دیگر کنترل خود را از دست میدهید و به افراط میافتید.
8. از توصیفات جزیی شخصیتها، کاری که اشتاین بک میکند، خودداری کنید. در کتاب «تپههایی شبیه فیلهای سفید» ارنست همینگوی، او برای این که نشان دهد آمریکایی و دختری که همراهش بود شبیه چه بودند، کلاهش را برداشت و روی میز گذاشت. همین. این تنها ارجاعی است که او در این داستان برای توصیف فیزیکی میدهد.
9. به دنبال توصیف جزییات فوقالعاده مکانها و اشیاء نروید، مگر اینکه «مارگارت آتوود» باشید و ارتباط حسی با زبان داشته باشید. شما نیازی به توصیفهایی که حرکت را به صورت بیوقفه وارد داستان کند، ندارید.
10. سعی کنید بخشهایی را که خواننده را وادار به فرار میکند، کنار بگذارید. به اینکه چه چیزهایی خوانندگان یک رمان را فراری میدهد فکر کنید، پاراگرافهای فشرده از متن که بهراحتی میتوان دید از چه حجم لغات سنگینی تشکیل شدهاند.
در نهایت مهمترین قانون برای من ترکیبی از همهی این 10 قانون است: «اگر متن شبیهِ (مانند) نوشته باشد، من آن را دوباره مینویسم.»
http://www.louh.com/