زبان دیرین مردم آذربایجان
دکتر منوچهر مرتضوی
از مجموع تحقیقاتی که تاکنون در مورد زبان مردم آذربایجان (اعم از زبان دیرین یا زبان کنونی) به عمل آمده است، نتایج زیر گرفته میشود:
1- مردم آذربایجان در گذشته به زبانی که یکی از زبانهای ایرانی (یا لهجهای از لهجههای زبان ایرانی) بوده، سخن میگفتهاند و ما این را «زبان آذری» مینامیم.
2- زبان آذری مثل زبان کنونی آذربایجان و بیش ازآن دارای لهجههای مختلف و متعدد بوده است.
3- به شهادت جغرافینویسان و دانشمندانی چون «یاقوت» و «مسعودی» و «ابن حوقل» و «مقدسی» و «ابن الندیم» زبان دیرین مردم آذربایجان آذری یا پهلوی یا فارسی بوده است و از نوشتههای این دانشمندان برمیآید که هر معنایی برای «آذری» قائل بشویم در هر صورت جز شعبهای از شعب زبانهای ایرانی نبوده و نوشتههای «حمدالله مستوفی» (در نزهتالقلوب) نیز، اگر چه یادی از چند قصبه «ترک» یا «ممزوج» میکند،مؤید این است که زبان عموم مردم آذربایجانپهلوی و ایرانی بوده است
4- گویندگان آذربایجان مثل شاعران دیگر نقاط ایران به فارسی دری شعر میگفتهاند؛ ولی گاهگاهی تفنن کرده و به زبان محلی و لهجة آذری شهر خود نیز شعر سرودهاند و این اشعار، که نمونههای آن به لهجة آذری تبریز و اردبیل و مراغه (احتمالاً) در دست است، با صرفنظر از تحریفاتی که به دست نساخ به عمل آمده و به فارسی دری نزدیکتر شدهاند، نمونه زبان آذری یا زبان دیرین آذربایجان به شمار میروند و به عنوان نمونه اشعار آذری میتوان از غزل همام تبریزی و یازده دو بیتی از شیخ صفیالدین و سه دو بیتی از «اطرافیان شیخ» و یک غزل و سیزده دو بیتی از شمسالدین محمد مغربی و یک دو بیتی از ماما عصمت و یازده دو بیتی و سه غزل از کشفی و یک دو بیتی از یعقوب اردبیلی و یک دوبیتی از عبدالقادر مراغی یاد کرد.
5- چنان که اشاره کردیم، زبان دیرین مردم آذربایجان آذری، از شعب زبان ایرانی، بوده و همان طور که زبان مردم تبریز با زبان مردم اردبیل و مراغه از لحاظ طرز تلفظ و بعضی واژههای اختصاصی یا اصطلاحی تفاوتهایی دارد، زبان آذری نیز شعب متعدد داشته است و مردم شهرها و دههای آذربایجان به لهجههای گوناگون این زبان سخن میگفتهاند و به نظر میرسد اختلافی که بین لهجههای فرعی زبان کنونی آذربایجان وجود دارد، معلول اختلافی باشد که بین لهجههای زبان دیرین مردم نقاط مختلف این سامان وجود داشته.
6- تسلط قوم مغول و حکومت ایلخانان در آذربایجان، برخلاف تصور گروهی که آن قوم را تغییر دهنده زبان ایرانی مردم آذربایجان و مروج زبان ترکی میدانند، موجب تغییر زبان آذربایجان نبوده است و منطقاً نیز میبایست تسلط قوم مغول که متکلم به زبان مغولی بودند، موجب غلبه زبان دیگر (یعنی ترکی) بشود.چنین به نظر میرسد که تأثیر تسلط مغول از لحاظ زبان محدود به ورود مقداری لغات مغولی و اصطلاحات دیوانی، که در کتابهای دوره مغول و بعد از آن دیده میشود، بوده است و اگر تسلط مغول کمکی به غلبه و رواج زبان ترکی کرده باشد، جز این نخواهد بود که مسلماً تسلط قوم مغول که از هر حیث به ترکان نزدیکتر از ایرانیان بودند، بر نفوذ ترکان و اهمیت زبان آنان افزود وعوامل ایرانی را که در برابر توسعه تدریجی زبان اقلیت نیرومند ترک در این سرزمین مقاومت میکردند، تضعیف کرد و به طور غیر مستقیم زمینه مساعد و مناسبی برای نفوذ و توسعه زبان بیگانه ایجاد کرد.
7- مقارن تشکیل سلسله صفویه، زبان ترکی درآذربایجان جانشین زبان آذری شد و رسمیت زبان ترکی در دربار صفویه و نفوذ و تقرب ترکان در پیشگاه سلطان صفوی وعوامل دیگر موجب شد که زبان ایرانی مردم این سامان جای خود را به زبان بیگانه ترکی بسپارد.
8- اگر «اصطلاحات و عبارات اناث و اعیان و اجلاف تبریز» که در چهارده فصل پایان رساله «مولانا روحی انارجانی» آمده، مربوط به زمان تألیف رساله مذکور و زبان مردم تبریز در پایان سده دهم و آغاز سده یازدهم هجری باشد، معلوم میشود که تا زمان «سلطان محمد خدابنده» و «حمزه میرزای صفوی» هنوز کار زبان آذری یکسره نشده بود و اناث و اعیان و اجلاف تبریز به زبان آذری سخن میگفتند؛ ولی البته این رساله باید با دقت کامل مورد تحقیق قرار گیرد و از لحاظ «زبان شناسی» و «مقایسه با آثار دیگری از زبان آذری که در دست است» و همچنین «از این لحاظ که آیا در زمان تألیف رساله مردم تبریز به همین زبان سخن میگفتهاند یا اینکه این زبان مربوط به زمانهای گذشته است» بررسی شود.(1)
9- اگر چه زبان آذربایجان عوض شد و درعهد سلاطین صفوی که بانی وحدت سیاسی و مذهبی ایران بودند، آسیبی بزرگ به وحدت زبان ایران وارد آمد، ولی زبان آذربایجان یکباره و سراسر از بین نرفت، بلکه مواد لفظی و معنوی زبان دیرین آذربایجان در زبان کنونی باقی است و زمینه ایرانی زبان آذری در زبان کنونی آذربایجان کاملاً جلوهگر میباشد.
10- در زبان کنونی آذربایجان واژههای آذری و فارسی (به طور کلی ایرانی) فراوان است و تقریباً همه نامهای پیشهها و اصطلاحات کشاورزی و دامداری و خانهداری و صدی هشتاد اعلام جغرافیایی و اسامی امکنه آذربایجان ایرانی و فارسی میباشد و لغات ترکی زبان آذربایجان بیش از سیدرصد مجموع لغات این زبان را شامل نیست.
11- علاوه بر واژهها و اصطلاحات ایرانی (آذری و فارسی) که در زبان کنونی آذربایجان وجود دارد،بسیاری از تعبیرات و امثال مستعمل در زبان کنونی آذربایجان ترجمه تعبیرات و امثال و ترکیبات فارسی (به طور کلی ایرانی) میباشد.
12- چون اکثر مواد لفظی و معنوی زبان کنونی آذربایجان، ایرانی است و در حقیقت زبان کنونی آذربایجان از قالب ترکی و مواد ایرانی (آذری، فارسی، عربی مستعمل در فارسی) و ترکی (که چنان که گفتیم بیش از سی درصد مجموع مواد زبان را شامل نیست) تشکیل یافته است، زبان فعلی آذربایجان با زبان ترکی اصیل اختلافات فراوانی دارد تا جایی که زبان آذربایجان برای ترکان و زبان ترکی برای مردم آذربایجان کاملاً مفهوم نیست، و بهتر است این زبان را زبان «آذری جدید» یا «ترکی آذری» و یا «زبان کنونی آذربایجان» بنامیم نه «زبان ترکی» چنان که به غلط مصطلح است.
13- علاوه بر موادلفظی ومعنوی ایرانی که در زبان کنونی آذربایجان وجود دارد، و یادگار زبان دیرین این سرزمین و نماینده این حقیقت میباشد که قالب و استخوان بندی زبان فعلی (قالب و استخوان بندی ترکی) بر زبان اصلی و بومی مردم آذربایجان تحمیل شده است، هنوز گروهی از مردم آذربایجان به زبانهایی که از شعب زبان ایرانی به شمار میروند، سخن میگویند، (زبان هرزنی و کرینگانی و خلخالی).
در چند سال اخیر تحقیقات مفیدی دربارة زبان آذربایجان (اعم از قدیم و جدید) شده است که نتیجة کلی آن تحقیقات اجمالاً ذکر شد. تحقیقاتی که تاکنون راجع به زبان آذربایجان شده پنج قسم است:
1- تحقیق زبان شناسی دربارة زبان آذری قدیم.
2- تحقیقات کلی دربارة تاریخچه و سوابق زبان قدیم آذربایجان.
3- تحقیقاتی که دربارة آثار باقیمانده آذری قدیم به عمل آمده است.
4- تحقیق دربارة لهجههای ایرانی که امروز در آذربایجان وجود دارد.
5- تحقیق دربارة مواد و آثار فارسی و آذری (به طور کلی ایرانی) در زبان کنونی آذربایجان.
مأخذی که برای کسب اطلاعات مفصل از «زبان آذربایجان» میتوان به آنها رجوع کرد، تا جایی که به نظر نگارنده رسیده و در نوشتن این مختصر از آنها استفاده شده، از این قرار است:
1-مقاله «زبان قدیم آذربایجان» از استاد هنینگ
The Ancient language of Azerbaijan (Paper read before the Phi lological Society on Dec. 4, 1953)در:
Transactions of the Philological Society 1954, P.158-177
2- «زبان کنونی آذربایجان» تألیف دکتر ماهیار نوابی، از ص 28 تا 38 . در این کتاب اختلاف تلفظ و تغییرات حروف و آواها در فارسی و آذربایجانی با یکدیگر سنجیده شده.
3- ر.ک فهرست مآخذی که در پایان مقاله محققانه «زبانها و لهجههای ایرانی» از دکتر یارشاطر ذکر شده، مجله دانشکده ادبیات تهران، شماره 1 و2 سال پنجم، ص 43 تا 46
4- «اضافه در زبان آذری کهن»، سخنرانی دکتر رشید عیوضی در ششمین کنگره تحقیقات ایرانی.
5- «دقیقی، زبان دری و لهجه آذری» ، از دکتر جلال متینی،شماره چهارم سال یازدهم مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی (زمستان 1354، به یادگار مجلس بزرگداشت دقیقی طوسی).
6- «زبان کنونی آذربایجان» از مرحوم عباس اقبال، مجلة یادگار، سال 2 شماره 3
ص 9-1
7- «زبان ترکی آذربایجان» تألیف دکتر ماهیار نوابی، مقدمة ص 2 تا 28
8- «آذری یا زبان باستان آذربایگان» تألیف احمد کسروی. در سال 1352 به چاپ رسیده است.
9- «فهلویات ماما عصمت و کشفی به زبان آذری» از ادیب طوسی، شماره سوم سال هشتم نشریه دانشکده ادبیات تبریز، ص 241
10-G. Le Strange, the land of the caliphate Eastern ، ص 159 ـ 2
11- «گویش آذری» پژوهشی از رحیم رضا زاده ملک، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان ـ 6- مقدمه
12- رساله «زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران» از ناصح ناطق، تهران، 1358، از انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
13- «آذری یا زبان باستان آذربایگان» تألیف کسروی
14- «فهلویات ماماعصمت و کشفی به زبان آذری ـ اصطلاح راژی یا شهری» از ادیب طوسی،شماره سوم سال هشتم نشریه دانشکده ادبیات تبریز.
15- «فهلویات مغربی تبریزی» از ادیب طوسی، شماره دوم سال هفتم نشریه دانشکده ادبیات تبریز
16- نمونه ای از فهلویات زبان آذری در قرن هشتم و نهم» از ادیب طوسی، شماره چهارم سال هفتم نشریه دانشکده ادبیات تبریز
17- «نمونهای از فهلویات قزوین و زنجان و تبریز (اصل و آوا نوشت و معنی غزلی ملمع از همام با توضیحات لغوی) در قرن هفتم» از ادیب طوسی، شماره سوم سال هفتم دانشکده ادبیات تبریز
18- «زبان مردم تبریز در پایان سده دهم و آغاز سده یازدهم هجری» دکتر نوابی، شماره سوم و چهارم سال نهم نشریه دانشکده ادبیات تبریز
19- «رساله روحی انارجانی» سعید نفیسی، «فرهنگ ایران زمین» جلد دوم، دفتر چهارم ، ص 372-329
20- «سندی در باب زبان آذری از مرحوم عباس اقبال، مجلة یادگار سال 2 شماره 3 ص 50-43
21- «یک سند تاریخی از گویش آذری تبریز» از محمد مقدم، ایران کوده شماره 10
22- «گویش آذری» (متن و ترجمه و واژهنامه رساله روحی انار جانی ) پژوهشی از رحیم رضا زاده ملک، از انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان ـ 6، مقدمة و متن
23- ایضاً برای رساله مولانا روحی انارجانی رجوع شود به مقاله «زبان قدیم آذربایجان» از استاد هنینگ، ص 157، و ص 176 شماره 5
24- «آثار موجود از زبان آذری» از ادیب طوسی (شامل توضیحات کلی و طبقهبندی آثار موجود از میان و فهرست واژههای باقیمانده از آن زبان) ، شماره 4 سال نهم نشریه دانشکده ادبیات تبریز
25- مقالة «دو نمونه از زبان مردم تبریز در سدههای هفتم و هشتم هجری» از دکتر رشید عیوضی، در کتاب «چهره آذرآبادگان در آیینه تاریخ ایران» ، در سال 1353
26- «بیست واژه آذری در حواشی نسخة خطی کتاب البلغه» سخنرانی استاد مجتبی مینوی در ششمین کنگره تحقیقات ایرانی.
27- «آذریگان» (آگاهیهایی دربارة گویش آذری)، از دکتر صادق کیا، تهران، 1354
28- «آذری یا زبان باستان آذربایگان» کسروی.
29- «نکتهای چند از زبان هرزنی» از منوچهر مرتضوی، شماره سوم دورة ششم نشریه دانشکده ادبیات تبریز
30- «تاتی و هرزنی» تألیف عبدالعلی کارنگ، تبریز، 1331
31- «گویش کرینگان» تألیف یحیی ذکاء 1331
32- «گویش گلین قیه» تألیف یحیی ذکاء ـ فرهنگ ایران زمین ـ 1336 دفتر اول
33- «زبانها و لهجههای ایران» توسط دکتر یارشاطر، شماره 1 و 2 سال پنجم مجله دانشکده ادبیات تهران، صفحات 35، 36، 37 و 42
34- «فعل در زبان هرزنی» از منوچهر مرتضوی، شماره زمستان سال 1341 و شماره بهار سال 1342 نشریه دانشکده ادبیات تبریز.
35- «نمونهای چند از لغت آذری» از ادیب طوسی در دو قسمت:
الف ـ اسامی قری و شهرها و امکنه، شماره 4 سال هشتم و شمارههای 2 و 3 سال نهم نشریه دانشکده ادبیات تبریز
ب ـ کلماتی که در زبان فعلی آذربایجان موجود است، شمارههای 3 و 4 سال نهم نشریه دانشکده ادبیات تبریز
36- «تعبیرات و اصطلاحات و امثال مشترک فارسی و آذربایجانی» از هوشنگ ارژنگی، نشریه دانشکده ادبیات تبریز: شمارههای 1 و 2 سال نهم و شماره 1 سال دهم نشریه
37- «تعبیرات و اصطلاحات و امثال مشترک فارسی و آذربایجانی» از رفیعه قنادیان، نشریه دانشکده ادبیات تبریز: شماره تابستان سال 1342 (2)
******
چنان که گذشت زبان کنونی آذربایجان زبانی خاص و ممتاز است که از ترکیب و قالب و استخوان بندی زبان ترکی با مواد لفظی و معنوی و روح زبان دیرین ایرانی آذربایجان به وجود آمده است و به طور کلی از سه جنبه قابل مطالعه است:
1- از لحاظ «فونتیک» یا طرز تلفظ: طرز تلفظ زبان کنونی آذربایجان ممزوجی از طرز تلفظ آذری قدیم و ترکی و فارسی میباشد و هر سه زبان در طرز تلفظ زبان کنونی تأثیر «فونتیک» داشتهاند. تأثیر «فونتیک» زبان فارسی اختصاصی به زبان مردم آذربایجان ندارد و زبان فارسی دری که زبان ادبی و کتابتی سرتاسر ایران (و از جمله آذربایجان چه در ادوار قدیم و چه در دورة رواج زبان فعلی) به شمار میرود، چه از لحاظ طرز تلفظ و چه از لحاظ مواد در کلیه لهجههایی که زبانزد مردم نقاط مردم مختلف ایران است، کما بیش تأثیر داشته و این تأثیر در زبان طبقه فاضل و باسواد آذربایجان که با زبان فارسی سرو کار مداوم دارند، بیشتر محسوس است.
2- از لحاظ صرف و نحو یا استخوان بندی زبان: علت اینکه زبان کنونی آذربایجان را، با وجود غلبه مواد ایرانی بر مواد ترکی درآن زبان، ترکی مینامند، مربوط به همین قسمت یعنی داشتن صرف و نحو و استخوان بندی زبان ترکی است.
3- از لحاظ مواد تشکیل دهنده لفظی و معنوی زبان: از این لحاظ غلبه با مواد ایرانی (اعم از آذری و فارسی) است.برای مواد لفظی ایرانی که در زبان کنونی آذربایجان وجود دارد باید به منابع و مآخذ مربوط به زبان آذربایجان،که در بالا داده شده، رجوع شود.
از بین عناصر و مواد تشکیل دهنده هر زبانی مواد و عناصر معنوی آن دارای اهمیتی خاص است. هر قومی طرز تعبیر و تشبیه وتمثیل خاصی دارد و همین طرز خاص تعبیر و تشبیه و تمثیل است که از آن به «روح زبان» تعبیر میکنیم. روح زبان را به طور کلی میتوان در طرز «تعبیر و تشبیه و تمثیل» یا در تشبیهات و استعارات عام (منظور تشبیهات و استعاراتی است که جنبة ادبی و ابداعی نداشته زبانزد عموم اهل زبان است) و تعبیرات و اصطلاحات و امثال خلاصه کرد.
علت اینکه فراگرفتن قواعد صرفی و نحوی و لغات و مواد ظاهر یک زبان، کافی برای تکلم فصیح به آن زبان نمیباشد، همین موضوع (ناآشنایی متکلم به روح زبان) است، و اگر کسی به روح یک زبان یعنی طرز تعبیر و تشبیه و تمثیل آن زبان آشنا نباشد، تکلم او بدان زبان خالی از تصنع نخواهد بود و گفتار او لطافت و رنگ طبیعی نخواهد داشت. مردم ایران که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور زندگی میکنند و به لهجههای گوناگون زبان ایرانی سخن میگویند، با صرف نظر از طرز خاص تلفظ و مصطلاحات و تعبیرات مختص به خود دارای طرز تعبیر واحدی هستند و این وحدت طرز تعبیر معلول سه علت است:
نخست اینکه لهجههای مختلف ایرانی از آبشخور واحدی سیراب شدهاند و طبعاً طرز مشترک ایرانی کمابیش در همه آنها جاری میباشد.
دوم به سبب تأثیر و ورود تعبیرات و اصطلاحات لهجههای مختلف در یکدیگر.
سوم از لحاظ تأثیر دامنهدار زبان دری (فارسی) در لهجههای گوناگون ایرانی و همین تأثیر روز افزون است که روز به روز از تعدد و امتیاز لهجهها میکاهد و لهجههای مردم ایران را به هم نزدیک میکند.
پس زبان مردم نقاط مختلف ایران با وجود اختلافاتی که لازمة طبیعی لهجه های گوناگون است، دارای زمینه و رنگ واحد ایرانی میباشد و همین زمینه و رنگ ایرانی است که به وضوح در زبان کنونی آذربایجان نیز جلوهگر است و روشنتر از هر دلیلی ریشه و بن و اصل ایرانی زبان آذربایجان را نمایان میسازد.
طرز تعبیر مشترک آذری و فارسی یا تعبیرات و اصطلاحات و امثال مشترک فارسی و آذری آیینهای است که از پیوستگی و وحدت زمینه زبان مردم آذربایجان با زبان نقاط دیگر ایران حکایت میکند و نماینده این حقیقت است که مردم آذربایجان همان گونه میاندیشند و تعبیر میکنند و مَثَل میآورند که مردم دیگر نقاط ایران.
به عبارت روشنتر مردم آذربایجان مثل مردم تهران و شیراز وخراسان گاهگاهی «سری به خانه هم میزنند» و از «پیچیدگی کردن» خوششان نمیآید و «دست باز» را کنایه از جود میگیرند و «سوگند» را «میدهند» و «میخورند» و هر گاه سر گله داشته باشند «سر گله را باز می کنند» و کسی را که گرسنه طبع است و آز جبلی و پایان ناپذیر دارد با وصف «گرسنه چشم» توصیف می کنند و بین «غوره فشاری و آبغوره گرفتن» و «گریستن» رابطة تشبیهی قائلند و شعبده بازی را «چشمبندی» میخوانند و کسی را که بدون داشتن استعداد فطری در صدد تقلید از بالاتر و بهتر از خود است و در نتیجه روش خود را نیز فراموش میکند، به «کلاغی که میخواهدروش کبک را یاد بگیرد و در نتیجه روش خود را نیز فراموش میکند» تشبیه میکنند و اگر فارسی زبانان «از گل بالاتر نمیگویند» آنان نیز از «گل سنگین تر نمیگویند» و اگر آزمندان فارسی زبان «از آب کره میگیرند» ، آنان نیز «از آب سیاه سرشیر می گیرند» و «اشتهای ایشان نیز کور میشود» و از مردم «دورو» بیزارند و مثل مردم دیگر نقاط ایران «مار را به دست دیگران میگیرند» و چون عازم پیدا کردن جایی که قبلاً بدانجا نرفتهاند و آنجا را نمیشناسند باشند ، «سراغ می گیرند» و همچنان که مردم سرتاسر ایران «عرقچین» به سر میگذارند و با «عرقچین» عرق خود را خشک میکنند، آنان نیز «عرق را می چینند.»
همچنین تصورات و تعبیرات خرافی ایشان (یعنی مردم آذربایجان) نیز با مردم سرزمینهای دیگر ایران یکی است و از صدا کردن آب، آمدن مهمان را استنباط میکنند و آب را دلیل روشنایی و شادمانی میدانند و از چشم زدن میترسندو از شور چشمی و تنگ چشمی متنفرند و اگر کف دستشان بخارد، به فکر پول میافتند و بالاخره مثل مردم سرتاسر ایران آرزومندند که دشمنان «آرزویشان را به گور ببرند»!
نمونههایی از اشعار آذری
شبی شیخ صدرالدین را بر کلبه کشفی اردبیلی از بزرگان نمین در قرن هشتم گذر افتاد. کشفی در وصف حال سرود:
شوی خوش از شوان قدر دیرم
که صدر عارفان درصدر دیرم
ج خور تاواج دیمش خوش دایشو
از فروجان هزاران بدر دیرم
برگردان: شبی خوش از شبان قدر دارم /که صدر عارفان در صدر دارم /از تابش خورشید رویش در این شب /هزاران بدر فروزان دارم
***
از هموست:
ج اویانم چو اونان ونده ایمان
ج اویان یان و دیل آگنده ایمان
چو اویانمان به سوی خویش خوانی
چرا در رنج گیتی منده ایمان؟
برگردان: از خدا هستم و بنده خدایم/از خدایم و دلم آکنده از ایمان است /چون خدا مرا به سوی خویش میخواند /چرا در رنج گیتی ماندهام؟
***
از هموست :
اشته چشمان ج من دل بردهای ته
تو از خون دیلم خوردهای «ای » ته
مگر خون بوهر آن شیری که ته خورد
که بان خون خورده نر خو کردهای ته
برگردان: با چشمانت زمن دل بردهای تو / تو با لب از دلم خون خوردهای تو/ مگر خون بود هر شیری که خوردی /که با خون خوردنت خو کردهای تو
***
از هموست غزلی:
به در دریان بور او سرم ما روانی مش که دپا برمرم ما
چون شیرین نیر لوان اندیشه دیرم همیشه یان شیرین پرورم ما
چنین کاین غم چمن یان آویاجه عجب زانم که جین غم یان برم ما
از بدیعی دیر چون او کنم چشم اجم بیچشم دیمی چون گرم ما
برگردان:
به دردت جان دهم و نیز سرم را /روان میشود تا در پایش بمیرم /چون لبان شیرین تو در اندیشه من است/همیشه جان شیرین میپرورم /چنین کاین غم که جانم میگدازد / عجب دارم کزین غم جان برم من / من به روی دیگر چگونه چشم بیفکنم / از این روی بیچشم چگونه بگریم؟
***
کشفی اردبیلی دربارة موی سپید خویش چنین میگوید:
دپس مشکین غزالان وس تک و پو
کاده مشکم گنه کافور هر سو
ره مرگ آمین رت روشن آیه
هرم تاری که اسپی کرده اج مو
برگردان :
از پس مشکین غرالان بس تکاپو کرده / اطراف مشکم را کافور گرفت/ برای راه آمدن مرگ روشن شد / هر تاری که از موی من سپید کرد
***
هر صباحی چه مرغان های وهوئی
زبان به ذکر حق سبحانه گویی
مباش بییاد حق«کشفی» تو صبحان
اگر چه حقپرستی آرزویی
برگردان: هر صباحی همچون مرغان های و هویی / زبان به ذکر حق تسبیح گویی/ مباش بییاد حق «کشفی» تو صبحها / اگر چه حقپرستی آرزویی بیش نیست.
***
از اوست:
دلم چون وشکهه یا رب که وینم
سیاه و انوشه اسپی نیک و شکو
ولین آلاله این باغم خزان کرد
بشه آلاله وان رنگ و ولان بو
یره آهم برآورد دا عجب نی
که وهر آلوده هیزم پر دهه دو
برگردان: دلم چو بشکفد یا رب که بینم / بنفشه سیاه، سپید شده و جای طراوت را خشکی گرفته / باغ پر گل و لاله من خزان کرد/ و رنگ لالگان و به گلان گرفت / اگر (پیری) آهم رابرآورده عجب نی/ زیرا هیزم برفآلوده زیاد دود میدهد.
***
از اوست:
یرم اج مان برانی، بان بایجی
ورم یان رنجه دیرن، آن بایجی
به هر ره چون به آیین ویم من
همم کفر و همم ایمان بایجی
برگردان: اگر مرا از خانه برانی، بام هیچ است / و گر جان مرا رنجه داری، آن هیچ است / به هر حال چون به آیین وی هستم / مرا هم کفر و هم ایمان هیچ است
***
یعقوبی اردبیلی به لهجة آذری اردبیلی یعنی زبان مردم اردبیل در سدههای گذشته سروده:
اشته دستت بلا گلگون کری ته
تا به دستان هزاران خون کری ته
در آیینه نظر کن تا بوینی
که وینم زندگانی چون کری ته
برگردان: دستت را ای بلا گلگون می کنی / تو با دستان هزاران خون می کنی / درآیینه نظر کن تا ببینی / که چگونه زندگانی میکنی
***
شیخ صفیالدین اردبیلی جد اعلای صفویان و صوفی مشهور قرن هفتم که اصلاً از کردان سنجان (سنجار)موصل بود، به زبان آذری گوید:
صفیام، صافیام، گنجان نمایم
به دل در دژرم، تن بیدوایم
کس به هستی نبرده ره به اویان
از به نیستی چو مردان خاک پایم
برگردان: صفی هستم، صافیام، نمایان کنندة گنجها [ی حقیقت] هستم/ به دل دردمند و به تن بیدوا هستم / کسی به هستی [و به واسطة خودبینی] ره به خدا نبرده است./ من به نیستی [و از پرتو فنا و فروتنی] خاک پای مردان هستم
***
بانو باغبانی اردبیلی که از ارادتمندان شیخ صفی اردبیلی [و سبزی فروش] بود، روزی در خاطرش افتاد که شیخ یادی از او نمیکند. پس این دو بیت را سرود و با مقداری سبزی توسط پسرش به حضور شیخ فرستاد:
دیره کاین سر به سودای ته کیجی
دیره کاین چش چو خونین اسره ریجی
دیره سر بآستانه اچِِ ته دارم
خود نواچی که وور بختی چو کیجی
یعنی: «دیری است کاین سر به سودای تو گیج است/ دیری است کاین چشم اشک خونین میریزد
دیری است که سر بر آستان تو دارم / آخر تو نمیگویی که بدبخت چه کسی هستی؟»
***
شیخ پس از خواندن شعر گفت: «من چطور به مادرت علاقه داشته باشم و یادی از او بنایم در حالی که او سبزی را وزن نکرده میفروشد؟»
***
از هموست:
هلا، خورمنده چه مانک وجویی
بیوفایی چه مایان کینه جویی
من نذانست که شهرانی امن وات
هرکه ناکس برست رنج رویی
برگردان: هان که خورشید در چاه ماند و ماه در جویی / و بیوفایی از ما کینه میجوید/ من ندانستم که مردم شهرهایی به من نگفتند/ که از ناکس پرستی رنج میروید.
***
از ماما عصمت روایت کردهاند که پس از مردن برزگر ، برای تعزیت به خانة او رفت و این دو بیت را سرود:
هنو مستی، هنو مستی، هنو مست
هنووش باده بو آیی از دست
من به مستی خطایی با مر از دست
زوان تاوان دهان بیزوان وست
برگردان:
هنوز مستی، هنوز مستی، هنوز مست / هنوزش باده ای بود از دست رفته / از دست من درمستی خطایی برآمد /تاوان زبان، دهان بیزبان را بست
***
همام تبریزی از شاعران نامآور آذربایجان در میان غزلیات خود، دو ملمع دارد که در آنها به آذری سروده:
خیالی بود و خوابی وصل یاران شب مهتاب و فصل نو بهاران
میان باغ، یار سرو بالا خرامان بر کنار جویباران ...
برفت آن نوبهار حسن و بگذشت دل و چشمم میان برف و باران
...همام از نوبهار سبزه وگل نمییابد صفای روی یاران
وهار و ول و دیم یار خوش بی اوی یاران مه ول بیمه و هاران
معنای بیت آخر :
بهار و گل با روی یار خوش است / بییار نه گل باشد و نه بهاران!
***
همو در غزل ملمع دیگری میگوید:
بدیدم چشم مستت رفتم از دست کوام آذر دلی بوگوبنی مست
دلم خود رفت و میدانم که روزی به مهرت هم بشی خوش گیانم از دست
به آب زندگی ای خوش عبارت لوانت لاو جمن دیلو گیان بست
دمی بر عاشق خود مهربان باش کزین سان مهروزی گست بیگست
اگر روزی ببینم روی خوبت نسان مشنهز آن را سر زمان دست
به مهرت گه همام از جان برآید مواژش کان به مرو و وارست
گرم خاوا کنی لشنم بوینی به بویت خته بام ژاهنام سرمست
معنای مصرعهای آذری، به ترتیب: کدام آتش دلی هست که آن را ببیند و مست نشود؟ / به مهر تو جانم نیز از دست برود / فریب لبان تو از من دل و جان ببرد/ که این سان مهر ورزیدن زشت است، زشت آنگاه به آسانی سرم را از دست نمیشناسم
به او مگو که آن جوان مرد و او آسوده شد / اگر خاک مرا باز کنی و جسد مرا ببینی، به بوی تو در آرامگاه خود سرمست خوابیدهام
***
در نسخة خطی کتاب عبدالقادر مراغی مربوط به اوایل قرن نهم هجری، دو قطعه دو بیتی آذری احتمالاً به لهجة مراغه وجود دارد که شاعر میگوید:
ای گهان پرخوری من، سوی ته وس
ورگهان پرگل، من بوی تو وس
ار دو گیتی د دامانم وزنی چنگ
من از هر دو گهان وا روی تووس
برگردان:
اگر جهان از خورشید پر شود مرا روشنی تو بس / اگر گیتی به دامانم چنگ بزند مرا از هر تو جهان روی تو بس است.
***
شوان گردان و یاوانان برآمان
خمار ببریده یا بدریده دامان
چسر چشمان خود میکی ژنم لاو
بو که لاوم به بخ کیلی سامان
برگردان:
شبها که به جستجوی منزل سرگردان بیابانها هستم، مقنعه بریده یا دریده دامانم/ به چشمان سرم کی لاف میزنم؟/ شاید که لافم به جهت آزمندی من باشد
***
محمد شیرین مغربی از شاعران قرن نهم تبریز که در گورستان سرخاب به خاک سپرده شده، اشعار بسیاری به لهجه آذری تبریزی سروده است؛ از جمله گوید:
سحر گاهان که دیلم تاوه گیری
چو آهم هفت چرخ آلاوه گیری
چه دیلم آذرین آهیی و راهی
دوژاژ تاو دیلم تاوه گیری
برگردان: سحرگاهان که دلم تاب گیرد/ ز آهم هفت چرخ آتش بگیرد / برآید از دلم آهی چو آتش
دودش از تاب دلم آتش بگیرد
****
همو گوید:
سحرگاهان که چشمم آوه گیری
گهان از آوه چشمم، لاوه گیری
امند خوناوه از چشمان برآرم
که گیتی سر به سر خوناوه گیری
برگردان: سحرگاهان که چشمم آب گیرد/ جهان از آب چشمم سیل گردد / آنقدر خونابه از چشمان برآرم/ که گیتی سر به سر خونابه گیرد
***
راجی آذربایجانی سروده است:
همایم من، سر کوهان وطن بی
کشتگاهم اوی صحرا چمن بی
استخوانی خورم سازم قناعت
به وقت مردن، پر و بالم کفن بی
برگردان:
من همای هستم، قلة کوهها وطن من است / کشتگاه من صحرا و چمن است/ استخوانی میخورم و قناعت میکنم/ به وقت مردن ، پرو بالم کفن من است
***
شاعر دیگری که تخصلش آدم بوده، چنین سروده است:
خُسه بانان که غم چوبان نشینند
به دامان جهان پویان نشینند
بانان که اوج خلوتگه راز
زبان بسته سخن گویان نشینند
برگردان:
خوشا آنان که جویای غم نشینند/ به دامان جهان پویان نشینند / خوشا آنان که از خلوتگه راز / زبان بسته، سخن گویان نشینند
***
خلیفه صادق، خلیفة آستان صفوی چنین سروده است:
دلا غافل مبش خوشتن زمانی
قیمتین گوهریش گنجش چه کانی
مبش کرکس به هر مرواره منشین
شاه باز بش چه اوج لا مکانی
برگردان:
ای دل غافل مباش که تو را آن زمان خوش است که گوهرش قیمتی و گنجش چون کانی باشد / کرکس مباش و بر هر مردار منشین؛شهباز باش بر اوج لامکان.
1- برای اطلاع تفصیلی از بخش دوم رساله مولانا روحی انارجانی که به لهجه محلی مردم تبریز است، رجوع شود به منابع زیر:
مقالهای از شادروان عباس اقبال در معرفی رسالهانارجانی. شماره سوم سال دوم مجله یادگار. متن رساله و آوا نوشت بخش دوم آن با یادداشتها و تصحیحات استاد سعید نفیسی در «فرهنگ ایران زمین» جلد دوم، دفتر چهارم ص 372-329. ایران کوده (شماره 10) که بخش دوم رساله مذکور بدون عکس و آوا نوشت (Transliteration) و معنی با اغلاط و اشتباهاتی چاپ شده. متن کامل بخش دوم رساله با آوا نوشت کامل و معنی و یادداشتهای مفید و عکس عین متن از دوست دانشمند نگارنده آقای دکتر ماهیار نوابی که در شمارههای دوم و سوم و چهارم سال نهم نشریه دانشکده ادبیات تبریز به چاپ رسیده است.
2- افزوده شود به این مأخذ، مدارک زیر که در آنها به زبان آذری قدیم (زبان قدیم آذربایجان) اشاره شده است: «معجمالبلدان» چاپ مصر ص 160- «معجمالادبا» چاپ مصر، ج 3 ص 13 ـ «التنبیه و الاشراف» چاپ بغداد ص 67 و 68 ـ «صوره الارض» چاپ لیدن ص 348 ـ «احسن التقاسیم» چاپ لیدن ص 259 «الفهرست» چاپ مصر ص 19 ـ «نزهت القلوب» چاپ لیدن صفحات 62 و 85 و 87 و
93
منبع:
http://atropat.persianblog.ir/