شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

مرتاض گناه کار

قناعت می کنم در شادی

قناعت می کنم در کامیابی

قناعت می کنم در بیان حقیقت

قناعت می کنم به سکوت

***

غرق می شوم در صبوری

غرق می شوم در نخواستن

غرق می شوم

در نگفتن ِ " دوستت دارم "

چه مرتاض ِ گناهکاری !

 

 

اقبال معتضدی

 

 

http://ghabil.com

شعری با یه عالمه «هی»

شعری با یه عالمه «هی»


کلاف سردرگمی در دست گربه ی روزگار

جیغ های بلند دخترم

«بی ادب، بی ادب»


تلفن هایی که جز سکوت چیزی با خود نمیبرند

و سکوت برمیگردانند


بی جواب

بی جواب آرزوهای گم شده

بی جواب آروزهای کوچک گم شده ی

بی جواب آرزوهای کوچک تحقیر شده ی بی جواب


و پول، عشق، و «دادن» خوب یا بدش مهم نیست

خودِ «دادن» مهم است

و می نویسی و مینویسند

جواب میگیری و پاسخ میدهی و مرغ میشوی در عزا و عروسی

و سکوت

نتیجه ی هر چه که میبافی

می بافی می بافی با نخ توجیه

نخ های توجیه را در دروغ میبافی و میبافی «خسته شدم میخوام برم بخوابم»

خواب


آخ چقدر دلتنگ یک شبی هستم بخوابم بدون خواب دیدن

و صبح نگویم آخ چقدر خسته ام

صبح نبافم توجیه در دروغ و دروغ را در توجیه


و بفروشم به شما تمام حرف هایی که بافته ام از این دو

تا دل تنهایی شما شاد شود و «از غصه آزاد شود» و برود بنشین سر حوض و «مورچه اومد آب بخوره» را بازی کند

آب بپاشد به فرشی از حرفهایِ بافته از آن دویِ من

و سکوت و بازم سکوت


شبی یخ زده

تو شهر دور

دست تو را بگیرم و بگویم «انشاالله گربه است»


آنگاه فرشی که نجس شده را پاره کنم و بدهم به سپور محله

تا دلش خوش شود و من دلخوش کنم به گربه ای که دیگر فرشی ندارد تا روی ان بخوابد

و بخوانم نفثه المصدور و هی بخوانم نشانه شناسی و گم بشم در میان نشانه ها

و بخوانم فصوص الحکم را و شرح بدهم زن را از دید ابن عربی

و بمانم در بافته ی فرشی از آن که دیگر گربه ای روی ان نمیخوابد و

بنویسم هی بنویسم و هی صدا بزنم: یونگ یونگ

و وق بزنم عرفان نظری را

 و ببافم دروغ را از حرف ها و بنویسم برای تو

سکوت


تو نخوانی و سکوت

و سکوت هدیه ای است از جانب تو

و هی کتاب بخرم و هی میخرم و گم میشم میان همه کتابهایم

دیگر جایی برای من نیست در زندگی

 و هی گم میشم در میان سایتهای کتاب


و نفرین میکنم و تمام شب داد میزنی از دردی که در دلت پیچیده

من خواب میبینم و هی خواب میبینم که دوباره دارم نفرین میکنم

«علی مانده و حوضش»

و من میخوانم و خیلی میخوانم و هی به من میگویند دکتر آقای دکتر و هی دوباره میگویند دکتر

و من میخندم تـــــــــــــــلخ به تلخی تلخی تمام تلخ های دنیا


و تو باز میگویی آقای دکتر

و تلخیِ خنده ام را به نگاهم میدهم و هی نگات میکنم و تو باز میگویی

«خرگوش کوچولوی من شب بخیر»

خسته شدم میخوام برم بمیرم


بمیرم و تو یک سنگِ مرمرِ خوشتراشِ سیاهِ چینی روی قبرم بیندازی

و هیچ کوتاهی نکنی از حفظ آبروی آقای دکتر

و مثل بیوه ها گریه کنی و بسازی خاطره های خوب و بگویی به زنهای همسایه

و به شوهرهایشان بگویی «مرض»

و به مردها بگویی مرض، هر شب جمعه ای که با یه کارتن خرما برایم خیرات میکنی

و بعد میخندید

به من


چند روزی تو قبرستون بهم سر بزنی تا خیالت راحت بشه 

که دیگه بر نمیگردم و بروی سراغ

ز 

ن

 د 

گ

 ی

وپول دربیاری فرش بخری زنجیر طلا بخری پراید بخری و

 ز

 ن

 د

 گ

 ی

 کنی هی.

و من بمونم با یا عالمه کار نکرده و یک سنگِ مرمرِ خوشتراشِ سیاهِ چینی

بخوابم

و دیگه هی خواب نبینم و بخوابم به اندازه تموم خستگیهای این چند سال



و تو بروی دخترم برود و پسرم برود و تو باز بروی

و من دیگه نتونم راهی بشم

«عروسک قشنگ من شب بخیر» را هی برای دخترم نخونم

و دعوا نکم با پسرم و غر نزم با زنم زیر اون  سنگِ مرمرِ خوشتراشِ سیاهِ چینی

و تو بروی و

 ز

 ن 

د

 گ

 ی

 کنی و پراید بخری

و من برای اومدن های تو تموم زمستونها را تا قیامت بشمارم

و تو اسم تموم پسرها را بزاری «علی رضا» و بخندی به همه ی  قصه ها

یک شعر از اکبر اکسیر

یک شعر از اکبر اکسیر

رخش، گاری‌کشی می‌کند
رستم، کنار پیاده رو سیگار می‌فروشد
سهراب، ته جوب به خود می‌پیچید
گردآفرید، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می‌زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می‌سازد
وای …
موریانه‌ها به آخر شاهنامه رسیده‌اند!!

دلخوشیها

ده ها زمستان گذشت


و ما هنوز گوش به صدای زنگ تلفنیم


و دلخوش کفشی که بعد این همه سال هنوز به پایمان تنگ است 


هرچند


زمستانها بران بگذرد

شوهر آمریکایی

داستانی بر اساس گفتگو 


شوهر آمریکایی


جلال آل احمد


«... ودکا؟ نه. متشکرم. تحمل ودکا را ندارم. اگر ویسکی باشد حرفی. فقط یک ته گیلاس. قربان دست‌تان. نه. تحمل آب را هم ندارم. سودا دارید؟ حیف. آخر اخلاق سگ آن کثافت به من هم اثر کرده. اگر بدانید چه ویسکی سودایی می‌خورد! من تا خانه‌ی پاپام بودم اصلا لب نزده بودم. خود پاپام هنوز هم لب نمی‌زند. به هیچ مشروبی. نه. مؤمن و مقدس نیست. اما خوب دیگر. توی خانواده‌ی ما رسم نبوده. اما آن کثافت اول چیزی که یادم داد، ویسکی سودا درست کردن بود. از کار که بر می‌گشت باید ویسکی سوداش توی راهرو دستش باشد. قبل از این که دست‌هایش را بشوید. و اگر من می‌دانستم با آن دست‌ها چه کار می‌کند؟!...

ادامه مطلب ...

21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012


21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﭘﯿﺸﮕﻮﯾﯽ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻣﺎﯾﺎ ﻭ ﻧﻮﺳﺘﺮ آﺩﺍﻣﻮﺱ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﺩﻧﯿﺎ ﺍﺳﺖ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﻤﻌﻪ ﻇﻬﻮﺭﻣﯿﮑﻨﺪ
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﺭتشت ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺳﻮﺷﯿﺎﻧﺖﻣﻨﺠﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻧﻈﺮﯾﺎﺕ ﻋﻤﻠﯽ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭘﻨﺠﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽﺯمین اﺳﺖ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺧﺘﻼﻻﺕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ زمین است...
....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﻟﻲ شما حالتو بکن
نهایتش اینه که دنیا وامیسته رضاصادقی پیاده میشه


منبع:

تاریکا

http://sun20.blogsky.com/

لحن در داستان

لحن در داستان


عده ای می گویند سقراط گفته است که «انسان هر طور باشد زبانش نیز همان طور است»، این نکته را چه سقراط گفته یا نگفته باشد، بدون تردید از نظر موضوعی که ما پیش رو داریم حایز اهمیت است، چرا که می توان همین مقوله را از منظر داستان نویسی گسترش و بسط داد و گفت: اولا شخصیت قصه هر طور باشد، زبانش نیز تغییر نمی کند و ثانیا قصه نویس، هر طور آدمی باشد، باز هم زبانش همان گونه است.

ادامه مطلب ...

لحن (tone) در نوشتار

لحن (tone) در نوشتار

زهره قراگوزلو



لحن، طرز برخورد نویسنده با موضوع و شخصیت هاست.لحن یعنی تُن (tonne) صدا، نوع و نحوه ی ادای کلمات از زبان شخصیت در داستان است. بحث بر سر به تصویر کشیدن شخصیت نیست بلکه چگونگی به زبان آوردن و نوع صدا است. به طور مثال وقتی گفته می شود «آقای محترم» به چه منظوری است. آیا از روی احترام بیان شده یا تمسخر؟ در داستان، هر شخصیت باید به اندازه کلمات و درک و فهم خودش سخن بگوید. لحن یک کودک با آدم بزرگ فرق دارد. حتی لحن زن و مرد و...

ادامه مطلب ...

لحن‌و فضاسازی در رمان «زیبا» نوشته محمد حجازی

لحن‌و فضاسازی در رمان «زیبا» نوشته محمد حجازی

ناهید چگینی‌علی‌آبادیپ


چکیده
رمان زیبا1 از جهت ساختاری و کاربرد عناصر داستان، اثری ناموفّق است، امّا از جهاتی نیز در برخی عناصر داستان، نسبتاً موفّقیتهایی حاصل کرده است. این مقاله درصدد رسیدن به این نتیجه است که آیا دو عنصر «لحن» و «فضاسازی» از جمله عناصر موفق رمان به شمار می‌آید یا محمد حجازی2 در پرداختن به آنها نیز چون بیشتر عناصر، ناموفق عمل کرده است؟
واژه‌های کلیدی: زیبا، لحن، فضاسازی.
ادامه مطلب ...

کاریکلماتورهایی از جنس خودمان


زن حلقه­ی عشقش را در گردن مرد انداخت و او را خفه کرد.(خ.حیدری)


زن حتی وقتی می­رفت مهریه­اش را بگیرد باز فکر می کرد چه لباسی بپوشد. (خ.موسوی)


خوش به حال عباس آقا که 70 کیلو «جواهر» دارد.(خ.موسوی)


دختر است که به جیغ، زندگی می بخشد. (خ.عسکری)


زن ها فقط روز ازدواجشون تقریبا از اولش می­دونن قراره بالاخره چی بپوشند.(خ.بیاتی)


مردها تنها موجوداتی هستند که با «منرلشان» میرن مهمونی. (خ. زیلایی)


چون مرد قبل از زن آفریده شده پس زن کاملترین است و مرد «چرکنویس» زن به حساب می آید.(خ.امیرخانی)


زنبور زن هایی را که لباس گلدار می پوشند نیش می زند. (خ.امیدی)