شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

نمونه یک گزارش فرضیه محور

نمونه یک گزارش فرضیه محور

حال به یک نمونۀ کار روزنامه‌نگاری تحقیقی توجه کنید. ماجرا روزی شروع شد که سردبیر از یکی از دوستانش شنید که «دکترها نوزادهای نارس را برای این‌که با معلولیت بزرگ نشوند، می‌کشند.» سردبیر از ما خواست که روی این موضوع تحقیق کنیم و پیشاپیش هشدار داد که اگر از عهده کار برنیاییم احتمالا باید با تحریریه خداحافظی کنیم.

1- تجزیۀ فرضیه و یافتن منابع همگانی)2(

 

سختی تهیه گزارش از این ماجرا چیست؟ اصلاً شما باورتان می‌شود عده‌ای دکترِ که درس خوانده‌اند تا مواظب جان مردم باشند، یک دفعه قاتل بچه‌ها شوند؟ تا الان دکتری را دیده‌اید که بگوید «کشتن بچه‌ها بخشی از وظایف شغلی من است»؟ ما که ندیده‌ایم. فکر می‌کنید کجا و چطور می‌شود چنین پزشک‌هایی را پیدا کرد؟ به فرض این‌که وجود داشته باشند. مثلاً تلفن می‌کنید به یک بیمارستان و می‌پرسید «ببخشید شما پزشک متخصص قتل ندارید؟» خب، ما هم این کار را نکردیم.

بگذریم! این فرضیه از چند بخش تشکیل شده که هر کدام باید بررسی شود


 

بین موارد بالا بررسی این مورد سخت‌تر از همه است: چطور می‌شود یک نوزاد را در زایشگاه به قتل رساند. (نمی‌توان در یک بیمارستان چنین سئوال حساسیت‌برانگیزی را از کسی پرسید) پس این سئوال را کنار می‌گذاریم. به جایش روی این سئوال متمرکز می‌شویم که چه تخصصی با نوزاد نارس در ارتباط است. اگر پاسخ را بدانیم معلوم می‌شود که باید چه مدارکی را مطالعه کنیم. مثلاً باید آمار موالید پیش از موعد و عقب‌مانده‌های ذهنی را بدست بیاوریم. این آمارها را در یک کتابخانه محلی می‌توان یافت- مثال قدیمی یک منبع همگانی.

2-      تحلیل نخست: آیا فرضیه دوام می‌آورد؟

 

داده‌ها را که جمع کردیم، گام بعدی این بود که آن‌ها را کنار هم بگذاریم و ببینیم آیا فرضیه‌مان را پشتیبانی می‌کنند. از آمارهای ملی زادوولد، میانگین موالید پیش از موعد و مطالعات علمی‌ که نرخ معلولیت نوزادان نارس را نشان‌می‌دادند، ما متوجه روندی شدیم که شبیه منحنی زیر است


یعنی از 1970 تا 1984 تعداد موالید نارس به شدت کاهش یافته است. از آنجا که زایمان پیش از موعد با عقب‌ماندگی ذهنی در ارتباط است، تعداد کودکان معلول نیز در این دوره کاهش داشته است. سپس از 1984 به بعد، آمارها دوباره بالا می‌روند.

این داده‌ها فرضیۀ ما را تقویت می‌کند یا تضعیف؟ هیچ‌کدام. این داده‌ها به ما سرنخی از بچه‌کُش‌ها نمی‌دهند. شاید این بالارفتن تعداد کودکان معلول نارس‌به‌دنیاآمده بعد از 1984، برخی را به این فکر انداخته که به نحوی جلوی این روند را بگیرند. نمی‌دانیم! چه بسا همین فکر بوده که بین سالهای 70 تا 84 موجب کاهش تعداد کودکان معلول شده. تنها چیزی که می‌دانیم این است که در سال 84 یک چیزی تغییر کرده است.

3-      بررسی بیشتر

 

برگشتیم به کتابخانه تا مقاله‌های علمی بیشتری دربارۀ کودکان معلول و نارس‌به‌دنیاآمده جمع کنیم. یکی از مقاله‌ها به چیزی اشاره کرده بود به اسم«بـِیبی دو[3]». ما به نویسندۀ مقاله تلفن کردیم و از او معنای این عبارت را پرسیدیم. [آن موقع دورۀ ماقبل اینترنت بود!]

او گفت: بِیبی دو قانونی است که ما را ملزم می‌کند برای نجات جان نوزادان نارس هر کاری که از دست‌مان برمی‌آید انجام دهیم، بدون توجه به معلولیت‌شان یا خواستۀ والدین آن‌ها

ما پیش خودمان فکر کردیم اگر این قانون اجرا شده باشد، فرضیۀ ما دود می‌شود به هوا می‌رود. پرسیدیم آیا پزشک‌ها واقعاً این قانون را رعایت می‌کنند. وی گفت «مجبوریم. در هر بیمارستان یک خط تلفن ویژه برای تماس با حراست هست. اگر کسی بفهمد شما به وظیفه قانونی‌تان عمل نمی‌کنید، سریعاً بازداشت می‌شوید.» (او بعداً چند گزارش از نظارت‌های آژانس فدرال برای ما فرستاد.) پرسیدیم از کی این قانون لازم‌الاجرا شد. بـله! 1984.

فرضیۀ اولیه الان خیلی ضعیف شده است. اما فرضیه‌ای جدید شکل می‌گیرد: «قانونی که در 1984 ابلاغ شد قدغن کرد که پزشکان نوزادان نارسِ ناقص را رها کنند که بمیرند. نتیجه رشد جمعیت افراد معلول است

در روزهای بعد دربارۀ این جمعیت اطلاعات جمع کردیم، برای این‌که می‌خواستیم بدانیم ابعاد ماجرا چقدر است. ابتدا تعداد نوزادان نارسی که بین سالهای 84 و 95 به‌دنیاآمده و به موهبت آن قانون زنده مانده‌بودند را حساب کردیم؛ یعنی تعداد نوزادانی که پیشتر می‌مردند. راه حل ساده بود: بایدآمار موالید نارس در 1983 (آخرین سال قبل از اجرای قانون) را از آمار [هر کدام از] سالهای بعد کم می‌کردیم. سپس بر پایۀ مطالعات علمی‌ای که میزان همبستگی میان تولد نارس و معلولیت را نشان می‌دادند، محاسبه کردیم که چه تعداد از این نوزادان نارس، باید معلول باشند.

بعد با یک روش‌شناس مشورت کردیم. چون ما نه پزشک‌بودیم و نه ریاضی‌دان و ممکن بود در اشتباه بوده باشیم. مهم‌تر از این ملاحظات، ما اعدادی را که به دست‌آورده بودیم نمی‌توانستیم باور کنیم. به نظر می‌رسید که حداقل 250 هزار کودک معلول - اعم از نابینا، چلاق و عقب‌مانده ذهنی -  در نتیجه آن قانون حفظ شده‌اند.

کارشناسان گفتند که اعداد و ارقام ما به نظرشان درست می‌رسند. اما هنوز بخش مهم دیگری از ماجرا هست که نیازمند یک فرضیه جدید است و ما را به قسمت اصلی داستان رهنمون می‌شود.

4-      فرضیه‌های فرعی بسازید و در زوایای ماجرا را کاوش کنید.

 

معمولاً وقتی پژوهش‌های عمیق جلو می‌روند، امکان اتفاقات و گزارش‌های بیشتر را پیش می‌کشند که در ابتدا متصور نبوده‌اند. بنابراین نیازمند فرضیه‌های جدیدی هستند. البته اگر این فرضیات  به محور اصلی پژوهش شما مربوط نباشند، شاید بهتر باشد کنارشان بگذارید.

اما گاهی کشف جدید شما خیلی مهم‌تر از چیزی است که در ابتدا به دنبالش بوده‌اید. گاهی هم پیش می‌آید که فرضیات جدید، به طور شگفت‌انگیزی فرضیۀ اولیۀ شما را شفاف‌تر می‌کند. در این صورت اگر آن‌ها را نادیده بگیرید، فرصت بزرگی را از دست داده‌اید.

ما شواهد آماری قدرتمندی داشتیم مبنی بر این که 250 هزار کودک معلول به واسطۀ قانونی پرابهام زنده نگه‌داشته‌شده‌‌بودند. اینجا سئوالی پیش می‌آید: برای این کودکان چه اتفاقی افتاد؟

ما متوجه شدیم که در ایالات متحد آمریکا اخیراً قوانین تأمین اجتماعی اصلاح شده تا شرایط کمک گرفتن از تأمین اجتماعی برای مردم سخت‌تر شود. همچنین جمعیتی که کمک می‌گیرد - فقرا و عمدتاً غیرسفیدپوست‌ها-  بیشتر در معرض موالید پیش از موعد قرار دارد. پس فرضیه ما این بود: «اصلاح تامین اجتماعی مراقبت از کودکان معلولِ زودبه‌دنیاآمده را سخت‌تر خواهد کرد». ما خیلی زود شواهدی را از منابع همگانی کسب‌کردیم.

هنوز انبوهی از اطلاعات بود که می‌شد رویش کار کرد اما گزارش تحقیقی که از ما خواسته‌بودند، آماده بود. رفتیم پیش رییس و گفتیم: قربان، ما نمی توانیم فرضبه شما را تأیید کنیم. ممکن است ناراحت شوید اما چیزهایی که ما می‌توانیم تأیید کنیم از این قرار است:

 قانونی که در سال 1984 تصویب شده ممنوع کرده است که کودکان نارسِ معلول را به حال خود رهاکنند تا در بدو تولد بمیرند.

 نتیجه 250 هزار کودک معلول است. اما حمایت‌های تأمین اجتماعی از آن‌ها قطع‌شده‌است.

 یک قانون کودکان معلول را زنده نگه‌داشته، دیگری آن‌ها را آوارۀ کوچه و خیابان کرده.

 شما مایل هستید به تغییر این قوانین کمک کنید قربان؟

به یاد داشته باشید: اگر در چنین شرایطی رییس‌تان به شما جواب منفی بدهد، واقعاً بهتر است به فکر کاری جدید و رییسی دیگر باشید! فرضیۀ اول که ما ردش کردیم، فرضیۀ رییس بود. روزنامه‌نگاران دروغگو تلاش می‌کنند تا هر طور شده واقعیت را با فرضیه خود جور کنند. روزنامه‌نگاران شریف فرضیه‌ها را تغییر می‌دهند تا با واقعیات جور شوند؛ هر چند به این واقعیات علاقه‌ای نداشته باشند.

رییس ما را از کار بیکار نکرد. ما گزارش را منتشر کردیم و به خاطرش دو جایزه برنده شدیم. البته آن قوانین هنوز هستند. فکر می‌کنید ما متأسفیـم؟ بـله. اما اگر گزارش‌مان را ننوشته بودیم الان بیشتر متأسف بودیم.

 [2] - Open sources

[3] - Baby Doe نوزاد نارسی بود که در 1982 به دنیا آمد. مِری نوزاد کامل نشده بود و علاوه بر آن سندرم داون نیز داشت که منجر به عقب ماندگی ذهنی شدیدش می‌شد. پزشکان اعلام کردند که با عمل جراحی میتوانند مری را به معده وصل کنند اما جلوی عقب‌مانگی ذهنی را نمی‌توان گرفت. والدین نوزاد دو راه داشتند: مری نوزاد را عمل کنند و او را نگه­‌دارند یا بگذارند تا جان بسپارد. باوجود خواست و پیشبینی بیمارستان، والدین راضی به رهاکردن نوزاد نشدند. بیمارستان ماجرا را به دادگاه کشاند و دادگاه به سود بیمارستان رای داد. اعتراض والدین به دادگاه نیز رد شد. نوزاد شش روز پس از تولدش جان سپرد. این ماجرا بحث عمومی گستردهای را در جامعه آمریکا برانگیخت. سرانجام با دستور ریگان رییس‌جمهور وقت و در ادامه تصویب یک قانون فدرال، هر گونه کوتاهی در حفظ جان نوزادان نارس حتی باوجودخواست والدینشان ممنوع شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد